لباس هامو تنم کردم و رفتم توی اتاق خودم ترجیح دادم با لیام رو به رو نشم ساعت دوازده و نیم بود و خب خونه ما مرکز شهر و تقریبن نیم ساعت با ماشین تا خونه مامان اینا فاصله داشت .
رفتم توی اتاقش در زدم ولی جوابی نشنیدم خیلی نگرانش شدم اما جوابی نداد مجبور شدم دروباز کنم و برم و با لیامو که هدفون تو گوششه و داره مثل بارون گریه میکنه مواجه شمدوییدم سمتش وسرشو گرفتم توی بغلم و منم گریم گرفت و خب هدفون بود که من پرتش کردم اون طرف و لیامی که سرشو روی سینه من گذاست و دستاشو روی بازوهام و گریه میکرد
ز : چیشده زندگیم ...چیشده اینقدر داغونی ...لیام چرا این کارو با خودت و من میکنی ...
چرا نمیگذاری راحت باشیم به خودت نگاه کن چرا تو باید اینطوری گریه کنی ...
بس کن لیام من اینجام ... مامانت هست ...نیکولا هست ...ل : زینن ...
ز : هیششش حرف نزن لیام فقط آروم شو لنتی که داری دیوونم میکنی
سرشو آروم بوسیدم و این لیام بود که منو کشید بالاتر و روی پاهاش نشوندم و من بی اختیار بوسیدمش و اون به طرز عجیبی همراهیم کرد طوری که نمیخواست تموم شه ...
لیام کمی آروم شد و احساس کردم که خوابه از روس بلند شدم و دیدم که خواب نیست و فقط به یه جا خیره شده سرمو گذاشتم رو بازوش و دستامو روی بدنش گذاشتم
ز : زین نبینه لیامش اینطوری باشه ...
زین دیوونه میشه لیامشو اینطور ببینه ...
نمیدونم چطور میتونه ...ل : لیام دیوونه میشه که میبینه زین اینطوری دوستش داره و نمیتونه براش کاری بکنه ...
لنتی چرا اینقدر دوستم داری
داری کاری میکنی که فراموش کنم بهت آسیب میزنم و تا ته برای خودم نگهت دارمز : پس ادامه میدم
ل : الان وقتش نیست
رفتم بالاتر لبشو بوسیدم و دستشو گرفتم که بریم سمت خونه ما
داشت میرفت سمت پارکینگ که من دستشو گرفتمل : چیکار میکنی
ز : پیاده بریم لی
ل : زین همینطوریشم دیر میرسیم عزیزم
ز : خب پس با اتوبوس یا تاکسی بریم که شب پیاده برگردیم
ل : باشه عشق هر چی تو بخوای
ز : من فقط تورو میخوام .
لپشو بوسیدم و رفتیم سمت ایستگاه اتوبوس ...ل : زین نایلم هست؟
ز : نمیدونم احتمالن ...میدونی اون توی اکثر دور همی های ما هست مثل من که توی دور همی های اونام
چطور یاد اون افتادیل : همینطوری ...
ز : هوومم صبر کن ببینم ... نکنه نیکولا روی نایل کراش زده؟