از جام پا شدم و این صدای جیغ های ولیحا بود که منو شاد میکرد برای یه روزم که شده میخوام به این فکر نکنم که ازدواج منو لیام الکیه و میخوام حس کنم که امشب واقعن دارم با کسی که عاشقشم و اونم منو دوست داره ازدواج میکنم .هرچند در ظاهر همینه اما باطنش اینه که لیام میخواد من ازش دور باشم ولی کی اهمیت میده ؟
همه آشناهامون خونه ما بودن خالم عموم عمم و مادربزرگهام و پدرجون ها
پیتر ...
لیندا ...
و از همه مهم تر داداشم نایلللللل😍
نایل همیشه دوستمه و پشتمه توی هر شرایطی کمکم میکنه و خب وقتی فهمید میخوام ازدواج کنم اولین جملش تو یه دیکهدی بود😂
اون توی ایرلند زندگی میکنه و ما اینجا تویه لندنیم پس خیلی راحت برای ازدواجم اومد .ا : ببین کیو اینجا داریم که قراره شب بفاک بره ؟
ز : مرز نایل تو باز دوباره شروع کردی؟
پ : اره شروع کرد😂😂پاشو باید لباساتو بپوشی
ز : پیتر جشن ساعت شیش شبه الان سه ظهره کلی وقت هست
و : نه زین وقت نیست ... آرایشگاه منظورم پیرایشگاه 😂😂نرفتی ... آتلیه هم باید برید
ز : ولیحا تو خیلی هول تره منیا
و : قراره از شرت خلاص شم میخوام مطمئن شم این اتفاق می افته
ز : فاک یو
و : فعلن که تو بزودی بفاک میری
هه واقعن فکر کردی زندگی من مثل بقیس که ندیده همو بفاک میدن؟
لباسامو تنم کردم و خب باید بگم که کت و شلوار قشنگی بود و خیلی ازشون خوشم میاد.
د.ا.ن لیام
بعد از اینکه موهام و یکم صورتمو درست کرد با زین رفتیم که بریم سمت اتلیه و خب نمیدونم چرا اما خواستم تا وقتی که عروسی تموم میشه فکر کنم هیچ قراری بینمون نبوده ...
کاش اینقدر زود پیش نمیرفت نمیخوام زود رفتنتو ببینم زین اما تو باید بری و این حقیقت عوض نمیشه ...
رفتیم توی آتلیه و اون ازمون کلی عکس گرفت_:خب حالا شما اون کروات رو بدید به ایشون و شما گره نشده بندازیدش روی دوشتون
خوبه
حالا شما پاپیونتون رو بدید به ایشون و شما دستاتونو بکنین تو جیبتون و به دیوار تکیه بدید
شمام دستتون روی بگذارید کنارش اهان همینه ...
خب عالی شدحالا برید اونجا ...
بعد از کلی عکس که ازمون گرفت تشکر کردیم و به سمت کلیسا راه افتادیم .
زین رفت داخل و من توی اتاق انتظار ایستادم تا ولیحا و نیکولا منو ببرن نایل و پیتر هم پشت زین بود ینی ساقدوشاش.هوووف ... تو میتونی پسر .
نفس عمیقی کشیدم و این صدای جیغ و دست های بقیه بود که مارو با خوشحالی میدیدن و منتظر بودن که من برسم پیششون و برم توی جایگاه .
مامانم و تریشارو دیدم که از شادی همو بغل کردن و پدر زینو بابام که لبخند میزدن و منو میدیدن رفتم بالا و خب حلقه ای که من باید دست زین میکردم رو رویه بالشت طوسی داده بودن دست نیکولا و حلقه ای که زین باید به من میداد دست نایل بود