Ask zayn to come

838 105 10
                                    

داشتم روی تختم وول میخوردم که برای یه دقیقه بیشتر هم که شده خوابم ببره .
که صدای در اتاقم اومد و پشت سرش مامانم بود که میگفت به زین زنگ بزنم برای خرید و ... چون پس فردا عروسیمونه و ما غیر از تعیین کردن محلش هیچ کاری نکردیم بلند شدم و تیشرتمو پوشیدم و رفتم پایین

نیکولا رو دیدم که اومد سمتم و لپمو بوسید : صبح بخیر داداش خوشگل خودم

ل : نیکولا صبحت بخیر رو مخ

ن : عوضی

رفتم پیش میز صبحونه نشستم پدرمم رو به روم نشست و نیکولا هم کمک مامان میزو میچید و منم توی فکر بودم که با دستی که جلوم تکون خورد به خودم اومدم

ن : لیام کجایی؟ از الان برای دو روز دیگه😂

ل : نه بی مزه داشتم فکر میکردم

ن : که زین چه شکلی میشه؟

ل : نی اصلن مربوط به زین نبود خب؟

ن : اهان پس مربوط به خودت بوده

ل : میشه نری رو مخم؟

ن : نه نمیشه چون تو امروز علاوه بر لباسایی که برای خودت و زین میخری باید برای منم بخری و زینم برای ولیحا تازه حلقه هاتونم ما انتخاب میکنیم

ل : مگه شماهام میاین ؟

ن : پ ن پ ... توقع داری که بگذارم عروسی تنها داداشم بدون نظر من برگذار شه

ل : شاید زین دوست نداشته باشه

ن : ولیحا درست کرده زینو ... دیگه؟؟؟

ل : بخور تا من به زین زنگ بزنم و بگم آماده باشه ...

رفتم توی اتاقم و به زین زنگ زدم و منتظر موندم

ز : هی لیام صبحت بخیر خوبی؟

ل : مرسی زین تو چطوری؟

ز : خوبم ... چیشده؟

ل : خب زنگ زدم که بگم برای ساعت یازده آماده شی که بریم خرید عروسیمون

ز : 😂😂😂😂😂لیام همچین میگی عروسیمون انگار که تو واقعن میخوای تا آخرش با من باشی یادت نرفته که ...
صداشو تقریبن شبیه من کرد و گفت
زین من بهت آسیب میزنم نمیشه نزدیکت باشم یا باهات باشم ...

و خب کاملنم حق داره و من خنده کوچیکی تحویلش دادم با اینکه میدونستم هردومون زجر میکشیم

و قطع کردم ...هوووف زندگی همیشه تاپه حتی اگه تو خودتم تاپ باشی/=
رفتم پایین و با لبخند مصنوعی ای سر سفره نشستم
بعد از خوردن صبحانه رفتیم که با نیکولا بریم خونه زین
و خب من یه شلوار لیه زاپ دار با یه تیشرت قرمز چسبون پوشیدم و نیکولا هم  یه ساپورت و تک پوش مشکی سفید پوشید

رسیدیم دم در خونشون و خب مثل اینکه کسی اینجاس و خب حدس بزن کیه لیام درسته رقیب ساختگیم ینی لیندا و مامانش .
تریشا درو باز کرد و با دیدن من لبخندی زد و گونه من و نیکو بوسید و گفت بریم داخل بعد از سلامی که با بقیه کردم روی یه مبل درست رو به روی زیلا نشستم و خب تنها جایی بود که میشد بشینی پس چاره ای نداشتم

LIFE...CHANGE'SWhere stories live. Discover now