• 14 •

1.3K 336 61
                                    

تهيونگ توى ماشين جيمين نشسته بود و منتظر بود به خونه ى جانگكوك برسن. وقتى جواب رمز، كه آدرس يه كلبه ى خرابه بود، به دستشون رسيد، جيمين سريعاً مامورانى رو به محل ارسال كرد و خودش با تهيونگ دنبال جانگكوك رفت. جانگكوك هراسان توى ماشين نشست و نميدونست چه خبره. هيجان داشت و به خودش قول داد وقتى هئيل رو پيدا كردن، راضيش كنه از سئول يا شايدم از كره برن. آروم خودش رو جلو كشيد و به شونه ى تهيونگ زد. پسر بزرگتر صورتش رو كج كرد تا ببينتش.
-ممنونم ته، بابت همه چيز.
-من كارى نكردم، از جيمين تشكر كرد.
-تو هر روز بهم سر زدى و خيلى مراقبم بودى. تا حالا كسى انقدر مراقبم نبوده و بابت همه محبت هات ممنونم، تو خيلى مهربونى. اگر نبودى از تنهايى ديوونه ميشدم و دست به كاراى احمقانه ميزدم.
تهيونگ لبخند بزرگى زد و توى شكمش احساس قلقلك ميكرد.
-خواهش ميكنم.
با مهربونى گفت و جانگكوك آروم شونه اش رو نوازش كرد.
-ميتونيم بازم با هم وقت بگذرونيم.
جانگكوك قبل از اينكه عقب بره گفت و تهيونگ حس ميكرد ممكنه از خوشحالى غش كنه يا حتى بميره. جيمين آروم بهش چشمك زد و وقتى بالاخره رسيدن، ماشين هاى زيادى اونجا منتظر بودن. جيمين به سمت كلبه بردشون و گروهى رو ديد كه از قبل مشغول بررسى اونجا ان. جانگكوك به محض ورودش به كلبه خشكش زد و حس ميكرد دنياش وارونه شده. قلبش به شدت درد گرفته بود و نميتونست به راحتى نفس بكشه. اگر تهيونگ نگرفته بودش محكم زمين ميخورد. تهيونگ بازو هاى قويش رو دور بدنش پيچيد و سرش رو توى سينه اش پنهان كرد تا با خيره شدن به اون صحنه بيشتر خودش رو عذاب نده. جيمين به تهيونگ اشاره كرد كه پسر لرزون رو از اونجا ببره. اشتباه كرده بود، بايد اول خودش وارد ميشد تا اوضاع رو چك كنه.
-چه اتفاقى افتاد؟؟
جيمين با نگرانى از پزشك پرسيد.
-بايد اول ببريمش براى كالبدشكافى، ولى طبق مشاهداتم، قبل از اينكه بميره شكمش باز شده و بعد از خونريزى شديد مرده. روده اش رو دور گردنش گرده زده بودن. بيشتر از ٢٤ ساعت از مرگش ميگذره و مشخصه كه قاتل بدون عجله و با زمان كافى به قتل رسوندتش.
جيمين خودش رو كنترل كرد تا همونجا بالا نياره.
-ممنون، ببريدش.
دستور داد و سريع از اون كلبه اى كه بوى تعفن ميداد خارج شد.
-قربان، اين كارت توى دسته گل توى اتاق پيدا شد.
سربازى كارت رو بهش داد و جيمين تشكر كرد.

به صرف قهوه و كلوچه دوباره بهتون سر ميزنم.

يك خط نوشته شده بود، فقط يك خط بى معنى و بيخود. نامه رو به كسى كه آثار جرم رو جمع آورى ميكرد تحويل داد و پيش تهيونگ و جانگكوك رفت. تهيونگ پتويى دور پسر كوچكتر پيچيده بود و كمرش رو نوازش ميكرد. جانگكوك هنوز توى شوك بود و جيمين فقط كنارشون ايستاد. تنها بارى كه صداى پسر دراومد وقتى بود كه هئيل رو روى برانكاردى گذاشته بودن و با پارچه ى سفيدى پشونده بودنش. جانگكوم با صداى بلندى داد زد و سمتشون رفت.
-بهش دست نزنيد، دست نزنيد!
داد زد و مرد ها رو هل داد. جيمين بهشون اشاره كرد كه راحتش بذارن و اجازه بدن با دوست پسرش خدافظى كنه. آثار درد و شكنجه توى صورت رنگ پريده و مرده ى پسر مشخص بود و جانگكوك با ديدنش زجر ميكشيد.
-اون نمرده عوضيا، نمرده! اين آشغال رو از روش برداريد!!
فرياد زد و سرش رو توى گودى گردن جسد پنهان كرد.
-چشمات رو باز كن هه، خواهش ميكنم.
نميتونست فوران احساساتش رو كنترل كنه. بلند گريه ميكرد و هر صدايى كه از گلوش خارج ميشد ناشى از درد شديد سينه اش بود. حس ميكرد دنياش وارونه شده و جانگكوك داره پايين ميوفته. وقتى كسى آروم بلندش كرد، محكم عقب هلش داد و به بدن بى جون دوست پسرش چنگ زد.
-نه! نبريدش!! گفتم نبريدش!!
بلند داد زد و تقريباً داشت بيهوش ميشه. وقتى دست هاش از برانكارد در حال حركت جدا شدن سعى كرد سمتش بره ولى تهيونگ كمرش رو بغل كرد و محكم توى بغل خودش كشيدش.
-ششش، آروم باش، لطفاً آروم باش عزيزم.
جانگكوك بلند توى سينه اش هق هق كرد و پيراهن مشكيش رو خيس كرد.
-هه رفت، تنهام گذاشت.
با صدايى كه بدبختى و غم توش موج ميزد گفت و بلند تر گريه كرد. نميتونست اون صحنه رو از جلوى چشم هاش پاك كنه.
-الان ميبريمت خونه جانگكوك، باشه؟ نگران نباش. هوسوك هم پيشت ميمونه.
جيمين آروم براش توضيح داد و كمرش رو نوازش كرد. جانگكوك با ترس به يقه ى تهيونگ چنگ زد و با تمام وجود بهش چسبيد.
-ن...نه، نه...خواهش ميكنم. من...من ميخوام...پيش تهيونگ باشم.
با چشماى درشت شده ى قرمزش به پسر بزرگتر نگاه كرد و به روحش شليك كرد.
-پ...پيشم ميمونى؟ لطفاً. من...من بهت نياز...دارم تهيونگ.
تهيونگ ميتونست با خوشحالى بميره، ميتونست از خوشى پرواز كنه، ولى بيشتر از همه ميخواست براى اون چشم هاى پر از غم و شكست بميره. حاضر بود تمام وجودش رو براى اون پسر فدا كنه تا ديگه اونقدر دلشكسته نباشه. اگر ميتونست به جاى هئيل ميمرد تا جانگكوكش لبخند بزنه و خوشحال باشه.
-معلومه كه ميمونم، هرچيزى كه ميخواى فقط كافيه ازم بخوايش. پيشونيش رو بوسيد و جانگكوك دوباره بين بازو هاش رفت.
-اگر جونم رو هم بخواى بهت ميدمش.
روى موهاش زمزمه كرد و جيمين بهش لبخند زد. ظاهراً اون ديگه نيازى به كمك هاى يونگى نداشت كه دل جانگكوك رو به دست بياره؛ خودش داشت موفق ميشد.

Wings Of Salvation [Vkook]~CompletedWhere stories live. Discover now