جيمين به يونگى تكيه داده بود و سعى ميكرد رابطه اى بين اجزاى پرونده پيدا كنه. انقدر درگير بود كه نميدونست چطور بايد ذهنش رو خلاص كنه. با كلافگى دستش رو بين موهاش برد و بيشتر دقت كرد. حتماً چيزى رو جا مينداخت كه نميتونست بفهمه اوضاع از چه قراره. راحع به گل ليلى خونده بود و هرچيزى مربوط به صحنه ى قتل بود رو براى آزمايش فرستاده بود. تهيونگ كل روز هيچى نخورده بود و از بيرون رفتن امتناع كرده بود. توى اتاقش نشسته بود و فكر مبكرد. اون هم درگير پرونده بود و نميتونست رابطه اى پيدا كنه. از اتاقش خارج شد و آروم به در اتاق جيمين و يونگى زد.
-بيا تو ته.
يونگى گفت و پسر وارد اتاق شد.
-چطورى ته ته؟
جيمين با لبخند خسته اى ازش پرسيد و تهيونك كنارش نشست.
-پرونده ذهنم رودرگير كرده.
تهيونگ بهش گفت و به عكس ها نگاه كرد. با ناراحتى روى اسم بيسكوييت دست كشيد.
-اين بيسكوييت مورد علاقه ى جانگكوكه، چون هئيل به خاطرشون به جانگكوك ميگفته كوكى.
خنده ى دردناكى كرد. از آوردن اسم بقيه كنار اسم جانگكوك خسته شده بود، كى نوبت خودش ميرسيد؟؟ ولى جيمين تغيير كرده بود، نوع نگاهش فرق كرده بود و به پرونده خيره شده بود. چيز هايى زير لب زمزمه ميكرد كه توجه يونگى رو هم جلب كرده بودن.
-بيبى خوبى؟
يونگى آروم شونه اش رو نوازش كرد و پرسيد. جيمين سريع از روى تخت بلند شد.
-زنگ بزن به جانگكوك، همين الان! ببرش يه جاى امن، ميرم نيروى كمكى بيارم.
هر دو پسر گيج شده بودن و منتظر توضيح بودن.
-چه خبر شده؟
تهيونگ با نگرانى پرسيد.
-قاتل به هئيل مقدار زيادى بيسكوييت خرونده، همونى كه جانگكوك دوست داره. كوكى، كلوچه، بيسكوييت، همشون به جانگكوك اشاره دارن، هدف بعدى جانگكوكه!
تهيونگ معطل نكرد و سريع از خونه بيرون رفت.
-ميرم كمكش.
يونگى گفت و بعد از بوسه ى سريعى روى سر جيمين، خونه رو ترك كرد. جيمين كل راه تا ايستگاه پليس رو دويد و فريادى براى نيروى كمكى سر داد. يونگى تهيونگ رو سمت خونه ى جانگكوك برد و طولى نكشيد كه تهيونگ با كليدى كه جانگكوك بهش داده بود در خونه رو باز كرد. هوسوك از خواب پريد و تفنگس رو از زير بالشت بيرون كشيد.
-ته؟
با صداى گرفته اى پرسيد و تهيونگ وقتى صداى داد جانگكوك رو شنيد، سمت اتاقش رفت. با شتاب در رو باز كرد و جانگكوك خودش رو از روى تخت پايين انداخت تا مرد سياه پوش بهش نرسه.
-چطورى كلوچه؟
مرد با صدايى كه به خاطر ماسكش خفه شده بود پرسيد و هوسوك خودش رو جلو انداخت.
-اسلحه ات رو بنداز!
داد زد و مرد بدون ترديد بهش شليك كرد. تهيونگ خودش رو روى جانگكوم انداخت و هوسوك به موقع پشت در مخفى شد.
-ببرش تهيونگ!
هوسوك داد زد و جانگكوك به پسر بزرگتر چنگ زده بود. مرد تفنگش رو سمت تهيونگ گرفت و قبل از اينكه شليك كنه، هوسوك به سمتش تير زد. با اينكه بهش نخورد، ولى زمان كافى به تهيونگ داد تا جانگكوك رو بيرون از در هل بده. هوسوك جلوشون رفت تا ازشون محافظت كنه. قبل از اينكه شليك كنه، مرد به شونه اش تير زد و باعث شد جانگكوك با صداى باند صداش بزنه. تهيونك محكم كمرش رو گرفت تا نتونه سمت پسر بره.
-ولم كن، ولم كن!
سر تهيونگ داد زد و باعث شد تهيونگ با عصبانيت بلندش كنه و بدنش رو روى شونه اش بندازه.
-هوسوك!
-برو برو!
پسر مو قرمز همونطور كه زخمش رو فشار ميداد به سمت مرد شليك كرد و همون لحظه جيمين و نيرو هاى كمكيش وارد خونه شدن. مرد هايى با لباس فرم از پله ها بالا رفتن و عده اى خونه رو محاصره كردن. تهيونگ جانگكوك رو پشت ماشين يونگى انداخت و سوار ماشين شد. يونگى با استرس لبش رو ميجويد. هميشه وقتى جيمين وارد ماموريت خطرناكى ميشد نميتونست راحت نفس بكشه. فكر از دست دادن جيمين براش غير قابل تصور بود. قبل از اينكه با افكارش ديوونه بشه، پاش رو روى پدال گاز فشار داد و به سرعت سمت ويلايى كه خارج از شهر براى جيمين خريده بود رانندگى كرد.
-اگر بميره چى؟؟ اگر بلايى سرش بياد من ميميرم.
جانگكوك با بغض گفت و دستش رو بين موهاش برد.
-چيزيش نميشه، فقط به بازوش تير خورد.
تهيونگ با اينكه با حسادت و ناراحتى نزديك بود بميره گفت.
-اگر به بازوش خورده باشه، نيازى نيست نگران باشى.
يونگى گفت و محكمتر فرمون رو گرفت تا از لرزش دستش جلوگيرى كنه.
-از كجا ميدونى؟! مگه دكترى؟!
سر پسر داد زد و يونگى با اخم، از توى آينه نگاهش كرد.
-دقيقاً يه دكترم و تو بهتره با دهن بسته بشينى تا از ماشين پرتت نكنم پايين.
پسر كوچكتر ساكت نشست و يونگى از قدرت خودش راضى بود.
-كجا ميريم هيونگ؟
تهيونگ از يونگى پرسيد و پسر كليدى بهش داد.
-خارج از شهر براى جيمين يه ويلا خريده بودم كه چند بار با هم رفتيم اونجا. چند روز همونجا بمونيد، جاتون امنه و كسى نميتونه پيداتون كنه.
-ازت خيلى ممنوم.
آروم گفت و آخرين حرفى بود كه بينشون زده شد. تمام راه توى سكوت گذشت و يونگى تقريباً لبش رو زخم كرده بود. وقتى جلوى ويلاى سفيد رنگ رسيدن، تهيونگ حسابى از پسر بزرگتر تشكر كرد.
-فردا براتون لباس و وسيله ميارم، فعلاً اين رو بگير.
بهش مقدارى پول داد تا براى خودشون چيزى بگيره.
-ميشه...ميشه بپرسيد حال هوسوك چطوره؟
جانگكوك خيلى مودبانه از يونگى تقاضا كرد و پسر شماره ى جيمين رو گرفت. كسى گوشى رو برداشت و باعث شد يونگى اخم كنه.
-جيمين اونجاست؟
ازش پرسيد و بعد از چند دقيقه تقريباً يخ زد.
-د...دارم ميام، همين الان ميام اونجا.
با ضعف گفت و گوشى رو روى صندلى كنارش انداخت. با عصبانيت موهاش رو كشيد.
-هوسوك خوبه، ميخوان گلوله رو دربيارن.
خيلى سريع گفت و در ماشين رو محكم بست.
-هيونگ، حالت خوبه؟
تهيونگ آروم ازش پرسيد و يونگى بغضش رو قورت داد.
-جيمين...
با صداى لرزونى گفت و بينيش رو بالا كشيد.
-جيمين تير خورده.
YOU ARE READING
Wings Of Salvation [Vkook]~Completed
Fanfictionعشق ممنوعه و تاوان گزافش هميشه وجود داشته. تاوان گزاف اين ممنوعيت شيرين براى يك خدا و يك شيطان چيست؟ ظاهر حقيقت وجود موجودات نيست؛ گاهى برخى بد ها، خوبى هاى عظيم و پنهانى در خود دارند كه ما از آن بى خبريم... #2 in Fantasy