• 33 •

1.3K 286 61
                                    

جيمين آهى كشيد و پيشونيش رو تقريباً روى ميز كوبيد.
-مين مين؟
جيمين سرش رو بالا گرفت و دستش رو توى موهاش فرو برد.
-اينجام.
طولى نكشيد كه در اتاقش باز شد و موهاى لخت و بلوند دختر، قبل از خودش وارد شد.
-سلام مينى.
با خوشحالى گفت و وقتى قيافه ى خسته و داغون پسر رو ديد، ابروش رو بالا داد.
-چى شده؟؟
در رو بست و جلوش نشست.
-چيزى نيست، يكم درگير اين پرونده شدم. يه مطنون دستگير كردن ولى لعنتى دهنش چفته و هيچ حرفى نميزنه.
-به دوست پسرت بگو با وسايل جراحيش بياد، به اندازه ى كافى ترسناك هست كه به حرف بياد.
جيمين خنديد و كاغذ مچاله شده اى سمتش پرت كرد.
-راستى، ممنون بابت اين كه آدرس جايى كه ميموندم رو به يونگى دادى، باعث شد افكار منفيم رو قطع كنم و برگردم.
-خوشحالم كه برگشتى پيشش و حماقتت رو تموم كردى جيم، ولى نميدونم راجع به كدوم آدرس دادن حرف ميزنى.
-بيخيال لى لى، ميدونم كه ميخواى مخفى بمونه ولى يونگى نامه ات رو نشونم داد.
-جيمينى، من كه برات نامه نفرستادم.
هردوشون با گيجى به هم نگاه ميكردن.
-براى يونگى نامه فرستادى و توش آدرس خونه اى كه اجاره كرده بودم رو نوشته بودى، اونطورى تونست پيدام كنه.
-من واقعاً اين كار رو نكردم جيمين، جدى ميگم.
جيمين آب دهنش رو قورت داد و سعى كرد منفى بافى نكنه.
-ليسا، دارى دستم ميندازى؟؟
-جيمينى، قسم ميخورم كه هيچ نامه ى لعنتى اى به دوست پسرت ندادم. شايد يكى ديگه اينكارو كرده باشه.
-و...ولى من فقط با تو حرف ميزنم ليسا، فقط تو ميدونستى كجام.
ليسا سرش رو تكون داد.
-صبر كن، دارى ميگى يه غريبه به يونگى آدرس جايى كه ميموندى رو داده؟؟ اين يعنى يكى كه نميشناسيم هم آدرس خونه ات رو داره، هم جايى كه ميموندى.
-اين يعنى يكى زيادى از حد راجع بهم ميدونه،، يعنى من رو تحت نظر داره.
-زنگ بزن به يونگى و برو پيشش، به هوسوك ميگم بره پيش جانگكوك. كسى كه اون پسره رو كشته ازمون جلو تره...بيشتر از يه قدم.
جيمين معطل نكرد و از در بيرون رفت. خودش رو توى ماشين انداخت و به يونگى زنگ زد. يكم دير جواب داد و باعث شد جيمين نگران تر از چيزى كه بود بشه.
(جيمينى؟)
-هيونگ، خوبى؟؟ من دارم ميام اونجا، تكون نخور. همه ى كاراتو كنسل كن.
(بيبى چى شده؟)
-توضيح ميدم. خواهش ميكنم سريع آماده شو. فكر كنم ١٠ دقيقه ديگه ميرسم جلوى بيمارستان.
(جيمين من تا ٣ ساعت ديگه شيفت دارم.)
-از مركز پليس نامه ميدم، نميدونم، يكارى ميكنم. لطفاً هيونگ، لطفاً.
حس ميكرد ممكنه پشت تلفن گريه كنه پس پاش رو بيشتر روى پدال گاز فشار داد.
(خيلى خب، آروم باش. دارم ميام پايين، باشه؟)
-باشه.
گفت و تلفن رو قطع كرد. روى صندلى كناريش انداخت و توى خيابون اصلى پيچيد. خيلى سريع جلوى بيمارستان پارك كرد. صبر نكرد تا يونگى بياد پايين. وارد بيمارستان شد و بدون توجه به پرستار، توى آسانسور رفت. وقتى در آسانسور باز شد، يونگى جلوش بود. پسر بزرگتر وارد اتاقك شد و جيمين بهش فرصت حرف زدن نداد، محكم بغلش كرد و سرش رو توى گردنش پنهان كرد. محكم بهش چسبيده بود و يونگى نگران بود. ترسيد اتفاقى افتاده باشه. آروم دكمه رو فشار داد و سر جيمين رو بوسيد.
-دارى نگرانم ميكنى مينى. به هيونگ بگو چى اذيتت ميكنه؟
-ميگم، ولى بعداً. بذار برسونمت به مركز پليس تا يكم خيالم راحت بشه، باشه؟
-باشه، آروم باش.
دوباره سرش رو بوسيد و با صداى در آسانسور ازش خارج شد. جيمين جلوتر ازش حركت كرد و به طرز عجيبى مراقب يونگى بود. انگار هر لحظه ممكن بود بلايى آسمونى سر يونگى بياد و فقط جيمين ميتونست ازش حفاظت كنه. تا وقتى برسن، جيمين مشغول فكردن به راه حل هاى ممكن، و اتفاقاتى كه امكان داشت بيوفته بود. به طور مختصر براى يونگى توضيح داد كه چه اتفاقى افتاده. توى اتاق جيمين، ليسا و هوسوك به همراه جانگكوك و تهيونگ منتظرشون بودن.
-خب، احتمالاً همگى ميدونيد چخبره. هدف اصلى جانگكوكه ولى ما همه به خاطر ارتباط با اون يا دخيل بودن توى اين پرونده در خطريم.
جيمين گفت و ليسا تاييدش كرد.
-در كنار جانگكوك، هدف جيمينه چون پرونده دست اونه و اون تجسس و حلش رو رهبرى ميكنه. بايد جانگكوك رو بفرستيم يه جاى امن، با يه آدم قابل اعتماد.
ليسا توضيح داد و به تهيونگ نگاه كرد. قبل از اينكخ ادامه بدن، در باز شد و سر سبزى كه جانگكوك ميخواست با ماشين زيرش كنه، ظاهر شد.
-حتى وقتى ممكنه بميرم هم بايد اين عوضى رو ببينم؟
جانگكوك با حرص گفت و تهيونگ آروم دستش رو گرفت.
-آروم كلوچه كوچولو، باهات كارى ندارم.
-جرئت دارى يبار ديگه اونطورى صدام بزن تا نشونت بدم زندگى توى پايين شهر چه روش هاى دعوايى بهم ياد داده آشغال!
-اوه مطمئين باش كه ميدونم پايين شهرى هستى، از خونه ى درب و داغونت معلوم بود...كلوچه.
-هردوتون دهناتون رو ببنديد!
يونگى داد زد و همه به طرز عجيبى ساكت شدن.
-خب، تهيونگ و جانگكوك رو با يونگى ميفرستيم ويلاى ما.
جيمين گفت و يونگى نگاهش كرد.
-من جايى نميرم.
-ميرى هيونگ، تو هم توى خطرى.
يونگى ميخواست بحث كنه، اما چشم هاى جيمين با نگرانى و اضطراب پر شده بود.
-حق با اونه، بايد باهاشون برى و يكم دور بمونى تا اوضاع بهتر بشه.
هوسوك گفت و يونگى آهى كشيد. دوست نداشت جيمين رو تنها بذاره، اما ظاهراً مجبور بود. سرش رو تكون داد و جيمين نفس راحتى كشيد.
-من ميرسونمشون ويلا.
جوهان سريع داوطلب شد و جانگكوك اخم كرد.
-هيچ نيازى به تو نيست، يونگى هيونگ و ته رانندگى بلدن.
-بهتره كه اون برسونتتون عزيزم، باشه؟ به خاطر مسائل امنيتى.
-فاك به مسائل امنيتنى.
زيرلب غر زد و دست به سينه شد.
-خيلى خب، جوهان ببرشون. ما هم اينجا روى پرونده كار ميكنيم تا ببينيم چيكار ميتونيم بكنيم. بايد از مظنونمون حرف بكشيم.
جيمين گفت و جوهان سريع سلام نظامى داد.
-بيايد بريم.
پسر مو سبز گفت.
-بيبى حرف بزنيم؟؟
يونگى توى گوش جيمين كفت و باعث شد پسر كوچكتر نگاهش كنه.
-حتماً.
آروم از اتاقش خارج شدن و بيرون ايستادن. يونگى آروم پيشونيش رو بوسيد و كمرش رو بغل كرد.
-لطفاً مراقب خودت باش عزيزم، باشه؟؟ خودت رو خسته نكن و يادت نره خوب غذا بخورى.
روى موهاش گفت و شقيقه اش رو محكم بوسيد.
-حواسم هست. تو خيلى مراقب خودت باش، سعى ميكنم زياد بهت سر بزنم.
-دوست دارم.
يونگى گفت و جيمين بينى هاشون رو بهم تماس داد. لبخند پر علاقه اى روى لب هاش نقش بسته بود.
-منم دوست دارم.
-ميدونى كه دوست ندارم هر شب زنگ بزنم، ولى تو هر شب بهم زنگ بزن بيبى، خب؟
جيمين خنده ى كوچكى كرد و بينى هاشون رو بهم ماليد.
-باشه، زنگ ميزنم.
يونگى آروم لب هاش رو بوسيد.
-خدافظ.
روى لب هاش گفت و دوباره بوسيدش.
-ديگه بايد برى هيونگ.
جيمين با خنده عقب هلش داد و موهاش رو مرتب كرد. در اتاق باز شد و سه تا پسر ديگه ازش خارج شدن.
-مراقب خودتون باشيد.
جيمين گفت و خيلى كوتاه تهيونگ رو بغل كرد.
-حواسم بهشون هست.
يونگى گفت و دنبال جوهان رفت. جيمين توى اتاقش برگشت تا ببينه پيشرفتى توى پرونده حاصل ميشه يا نه.

Wings Of Salvation [Vkook]~CompletedWhere stories live. Discover now