• 34 •

1.3K 290 65
                                    

وقتى جلوى ويلا رسيدن، جانگكوك از ماشين پياده شد و خودش رو كش و قوس داد. يونگى خريد ها رو از ماشين بيرون برد و در خونه رو باز كرد. تهيونگ هم از كنار جانگكوك رد شد تا به يونگى توى حمل كيسه ها كمك كنه.
-چيزى خواستى ميتونى بهم زنگ بزنى كيوتى.
جوهاىبا نيشخند گفت و باعث شد جانگكوك با خشم بهش نگاه كنه.
-اون لقب هاى كثيفت رو به من نسبت نده!
-اوه چرا؟؟ فقط دوست پسرات ميتونن موقع سكس اينطورى صدات بزنن.
قبل از اينكه جانگكوك بهش حمله كنه، تهيونگ جلوش ايستاد.
-گمشو.
با جديت گفت و مشت هاش رو كنار بدنش نگه داشته بود، طورى كه هر لحظه ممكن بود توى صورت جوهان فرود بيان.
-دارم با اون حرف ميزنم، بكش كنار.
-اوه نه، قرار نيست ديگه حرف بزنى. گورتو گم كن، دلم نميخواد باهات دعوا كنم عوضى.
انقدر محكم اونجا ايستاده بود كه جوهان مجبور شد عقب بكشه. آخرين نگاه رو به جانگكوك، كه پشت تهيونگ ايستاده بود، انداخت و سوار ماشين شد.
-بيا بريم تو.
تهيونگ بهش گفت و به سمت در هدايتش كرد. يونگى مشغول چيدن وسايل خريدارى شده سر جاشون بود.
-كمك ميخواى هيونگ؟
تهيونگ پرسيد.
-نه، ممنون. براى شام چى درست كنم؟
-تهيونگ از پاستات خيلى تعريف كرده هيونگ.
جانگكوك گفت و يونگى در حالى كه آخرين بطرى رو توى يخچال ميذاشت، نگاهش كرد.
-واقعاً؟ پس پاستا درست ميكنم.
گفت و از آشپزخونه خارج شد. با گوشيش سمت بالكن رفت.
-كجا ميرى هيونگ؟
تهيونگ پرسيد.
-ميخوام به جيمين زنگ بزنم.
در بالكن رو پشتش بست و تهيونگ خودش رو روى مبل، كنار جانگكوك انداخت. توى فكر فرو رفته بود و اخم كوچكى بين ابرو هاش افتاده بود.
-ببينم، جوهان خونه ات رو ديده؟؟ يادم نمياد اون اطراف ديده باشمش.
جانگكوك شونه هاش رو بالا انداخت.
-احتمالاً جزو نيرو هايى بود كه اون شب براى پشتيبانى اومدن.
-ازش خوشم نمياد، حس مرخرفى ازش ميگيرم.
-خوبه، هم نظريم. هوسوك علاقه ى عجيبى بهش داره و اين حالم رو بهم ميزنه. خوبه كه ميتونم از هر دو تاشون يكم دور باشم.
-فكر خوبيه.
گفت و خودش رو نزديك كرد. چند ساعت ديگه رو همونطور به بيكارى گذروندن و جانگكوك همون طور كه سرش روى شونه ى تهيونگ بود، خوابش برد.
•••••••
٤ تا پليس پشت يه ميز نشسته بودن و به پرونده ى بازى خيره شده بودن. هيچ معمايى حل نميشد، فقط هر ثانيه پيچيده تر ميشد. تقه اى به در خورد و جيمين با كلافگى سرش رو بالا گرفت.
-بله؟؟
سربازى وارد شد و سلام نظامى داد.
-قربان، مظنون حرف نميزنه. در جواب هر سوالى فقط يه كلمه ميگه، glas.
جيمين ابروش رو بالا انداخت و كلمه رو توى ذهنش ترجمه كرد.
-شيشه؟
-نميدونم قربان.
-بهش بگو كلمه رو روى تكه اى كاغذ بنويسه و بعد برام بيارش.
-بله قربان.
از در بيرون رفت و جيمين حس ميكرد سرش از فكر كردن زياد داره ميسوزه.
-جوهان، هوسوك، مرخصيد.
هر دو بهش نگاه كردن و با اينكه جوهان از جاش بلند شد، هوسوك نشسته موند.
-ولى جيمين...
-براى امروز كافيه، بقيه اش رو با ليسا انجام ميدم.
هوسوك با ترديد بلند شد و جيمين لبخندى زد تا مطمئينش كنه كه خوبه. جوهان آروم شونه ى ليسا رو فشار داد و موهاش رو بوسيد. وقتى از اتاق بسرون رفتن، ليسا با قيافه ى بهت زده ى جيمين روبرو شد.
-اون ديگه چه كوفتى بود؟؟
-چى؟
-چى رو دارى ازم مخفى ميكنى مانوبان؟؟
ليسا دست هاش رو براى دفاع بالا برد.
-قايم نميكنم! فقط شايد...شايد چند دقعه با هم قرار گذاشته باشيم، همين.
جيمين چيزى سمتش پرت كرد و باعث خنده اش شد.
-تو بهم نگفتى!
-مگه وقتى هم بود؟؟ امروز كه اومدم ديدنت خواستم بگم كه نشد.
-اميدوارم كه باهاش خوشحال باشى.
-فكر كنم بايد برم رقص محليشون رو ياد بگيرم.
-رقص محلى؟؟
-آره، جوهان يه دورگه ى كره اى-ايرلنديه. نميدونستى؟
-ميدونستم كه كاملاً كره اى نيست، ولى نميدونستم كه ايرلنديه.
قبل از اينكه ليشا حرفى بزنه، در به صدا دراومد.
-بيا داخل.
سرباز وارد شد و تكه كاغذ رو به جيمين داد.
-ممنون، ميتونى برى.
جيمين گفت و به كلمه نگاه كرد. مطمئيناً انگليسى نبود. حس كرد كه ديگه نميتونه ادامه بده. گرسنه بود و سر درد داشت.
-براى امروز واقعاً بسه، من ديگه نميتونم. فردا ساعت ٧ ميبينمت، باشه؟
-باشه، برو استراحت كن. هر دو از جاشون بلند شدن و جيمين تمام وسايلش رو با بى حوصلگى توى كيفش ريخت. تنها چيزى رو كه با ملاحظه گذاشته بود، پرونده و عكس هاش بودن. راه مركز پليس تا خونه رو خيلى سريع طى كرد. اولين كارى كه كرد، برداشتن ماست ميوه اى مورد علاقه اش از توى يخچال بود چون حس ميكرد معده اش داره توى خودش ميپيچه. مطمئين بود كه اگر يونگى اونجا بود حتماً دعواش ميكرد و به زور بهش غذا ميداد. لبخند كوچكى زد. روى مبل نشست و لپتاپش رو باز كرد. وارد سايت ترجمه شد و كلمه رو وارد كرد، اما نميدونست به چه زبانيه. چند تا زبان رو امتحان كرد، ولى هيچ كدوم اين كلمه رو نداشتن. با بى خيالى و كمى شيطنت، روى زبان ايرلندى زد و منتظر شد تا باز اون پيام مسخره بهش بگه كه اين كلمه توى اين زبان نيست؛ ولى ترجمه خيلى زود ظاهر شد و باعث شد ابرو هاش بالا برن. سبز. چرا يه مظنون بايد پشت سر هم به زبان ايرلندى به سوالات يه سرباز جواب بده سبز؟ جواب هايى توى ذهنش شناور بودن كه نميخواست بهشون دامن بزنه. اطلاعات جديدى كه دريافت كرده بود توى سرش ميچرخيدن و باعث شد سرگيجه ى بدى بگيره. سعى كرد سرش رو به پشتى مبل تكيه بده و كمى آروم بشه، ولى فقط ميتونست به زنجيره ى زجر آور افكارش فكر كنه.
جوهان، دو رگه ى كره اى ايرلندى اى با موهاى سبز...

Wings Of Salvation [Vkook]~CompletedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora