يونگى سريع كيف رو از جيمين گرفت و سرزنشش كرد.
-تازه عمل كردى جيمين، ميخواى بخيه هات باز بشن؟؟
جيمين چشم هاش رو توى كاسه چرخوند و اجازه داد كيف رو ازش بگيره. يونگى در رو براش باز كرد و با وجود كيف هاى توى دستش، كمكش كرد بالا بره و توى تختشون دراز بكشه. كيف ها رو روى زمين گذاشت و كنار جيمين نشست. آروم پتوش رو مرتب كرد و سرش رو بوسيد.
-چطورى عزيزم؟
-خوبم هيونگ، لازم نيست انقدر نگران باشى.
با لبخند گفت و براى بوسه ى كوچكى پايين كشيدش.
-دست خودم نيست، وقتى درد دارى حالم بده.
جيمين بهش لبخند زد و بيشتر توى بغلش كشيدش.
-بايد بس كنى هيونگ.
-بس كنم؟ چطورى ديگه عاشقت نباشم؟
جيمين خنديد و موهاش رو مرتب كرد.
-منطورم اين بود كه بايد نگرانى هات رو بس كنى. من به كارم ادامه ميدم عزيزم، نميتونى متوقفم كنى.
يونگى اخم كرد.
-جيمينى، ازم خواستى عمل كردن رو بذارم كنار چون ميترسيدى از لحاظ روحى مريض بشم و گفتم باشه. به خاطرت ديگه توى اتاق عمل نميرم، با اينكه عاشق اين كار بودم. بيشتر از هرچيزى عاشقتم و به همين خاطر گذاشتمش كنار. ازت نميخوام شغلت رو رها كنى، فقط ميخوام ديگه توى اينجور ماموريت هاى مسلحانه شركت نكنى.
جيمين كلافه شده بود.
-ممنون كه اينكارو كردى، ولى هركس اولويت هايى داره يونگى، باشه؟ نميتونى مجبورم كنى كارى كه عاشقشم رو به خاطرت رها كنم چون تو هم اينكارو كردى؛ انتخاب تو بود و من مجبورت نكردم.
يونگى با نابورى خنديد.
-همين الان گفتى كه اولويتت من نيستم نه؟
-نه نيستى هيونگ. وقتى ازم خواستى باهات بيام بيرون هم بهت گفته بودم كه شغلم برام خيلى مهمه.
يونگى با عصبانيت و ناراحتى از روى تخت بلند شد.
-گفتى مهمه، ولى نگفتى قراره به خاطرش اينطورى گند بزنى بهم!
-هيچى بهت نگفتم كه ناراحت بشى، غيرمنطقى بودنت رو بذار كنار.
-غيرمنطقى؟ توى چشم هام نگاه ميكنى و ميگى اولويتت نيستم و كارت از هر چيزى برات مهم تره، توقع دارى بخندم؟
-دارى شلوغش ميكنى يونگى، مثل بچه ها.
-باشه جيمين، بهتره استراحت كنى و به اولويت لعنتيت فكر كنى؛ ميرم پايين.
-يونگى...
حرفش با كوبيده شدن در اتاق نصفه موند و آه كشيد. حرفى نزده بود كه بخواد اونطورى عصبانى بشه. كمى تكون خورد تا احساس راحتى كنه و بعد چشم هاش رو بست.
•••••••
تهيونگ ظرف نودل رو به جانگكوك داد و پتو رو دورش پيچيد. سيستم گرمايشى خونه دچار مشكل شده بود و مجبور بودن با پتو خودشون رو گرم نگه دارن.
-ويلاى قشنگى براى جيمين هيونگ خريده. حتماً خيلى دوسش داره.
جانگكوك گفت و لبخند زد.
-دوست داشتن؟ ميشه گفت يونگى مجنون جيمينه.
با خنده گفت و به وضع يونگى توى بيمارستان فكر كرد.
-خيلى عاشقشه، خيلى زياد. جيمين مهم ترين عنصر زندگيشه، خيلى عشق خالص و عميقى بهش داره.
جانگكوك سرش رو تكون داد.
-به نظرم جيمين هيونگ اونقدرا هم عاشقش نيست.
تهيونگ با چشم هاى گرد نگاهش كرد.
-معلومه كه عاشقشه، ولى خب كسى كه تمام مدت دنبال جيمين بود و ميخواستش يونگى بود؛ پس شايد اينطور به نظر بياد كه جيمين زياد دوسش نداره. ولى ميدونم كه وقتى يونگى هيونگ مجبور شده بود با يكى نامزد كنه اون خيلى خيلى قلبش شكسته بود.
-به نطر مياد كه خيلى راجع بهشون ميدونى.
-خيلى خيلى زياد نه، ولى يه مدت كميه كه باهاشون زندگى ميكنم. پسفردا جين و نامجون برميگردن و ميرم خونه.
خونه. چه سريع به جين و نامجون عادت كرده بود و خونه صداشون ميزد.
-اى كاش يكى هم اينطورى عاشق من بود.
جانگكوك گفت و نودل رو توى دهنش گذاشت. تهيونگ به نيم رخش خيره شد.
-شايد كسى هست كه ديوونه اته و تو نميبينيش.
جانگكوك شونه بالا انداخت.
-هيچ وقت حس نكردم كه يكى ديوونه امه.
تهيونگ دندون هاش رو محكم روى هم فشار داد و نگاهش رو دزديد. چطور انقدر با جديت ناديده اش ميگرفت؟؟ بايد چيكار ميكرد كه به چشمش بياد؟!
-ميرم بخوابم، هروقت شامت تموم شد بيا.
با كلافگى از روى مبل بلند شد و به سمت راه پله رفت.
-تو چى؟
جانگكوك پرسيد و باعث شد تهيونگ روى اولين پله متوقف بشه.
-من؟
-تا حالا كسى ديوونه وار عاشقت بوده؟ اون احساس جنون آميخته به عشق رو حس كردى؟
تهيونگ فكر كرد.
-نه، هيچ وقت شخصى نبودم كه عشق زيادى معطوفم بشه.
با صداقت و بعد از كمى مكث جواب داد.
-به نظرم شايسته ى تمام عشق هاى دنيايى، جدى ميگم. تو مثل يه فرشته ى نجات ميمونى.
تهيونگ اجازه داد قطره ى اشك مزاحمى روى گونه اش بريزه. از پله ها بالا رفت. اون لايق همه ى عشق ها نبود، محتاج عشق فرشته ى شيطان صفتى بود كه با بى رحمى ناديده اش ميگرفت.
STAI LEGGENDO
Wings Of Salvation [Vkook]~Completed
Fanfictionعشق ممنوعه و تاوان گزافش هميشه وجود داشته. تاوان گزاف اين ممنوعيت شيرين براى يك خدا و يك شيطان چيست؟ ظاهر حقيقت وجود موجودات نيست؛ گاهى برخى بد ها، خوبى هاى عظيم و پنهانى در خود دارند كه ما از آن بى خبريم... #2 in Fantasy