تهيونگ اونجا نشسته بود و به تمام اتفاقاتى كه توى زندگيش در حال رخ دادن بود فكر ميكرد. حس ميكرد ديگه نميتونه تحمل كنه. جانگكوك مثل يه دوست باهاش رفتار ميكرد و مدام از هوسوك باهاش ميزد؛ از اينكه چقدر فوق العاده و مهربونه. تمام حرف هاش داشتن حالش رو بد ميكردن. ليوان رو سر كشيد و روى كانتر گذاشتش.
-يكى ديگه.
به متصدى بار گفت و ليوانش براى دومين بار پر شد. اگر ميدونست كجاى كارش رو اشتباه انجام ميده حتماً درسش ميكرد. از اول به جانگكوك گفته بود كه عاشقشه و اون توى چشم هاش نگاه مبكرد و ميگفت تا حالا كسى ديوونه وار عاشقش نبوده. ديگه بايد چيكار ميكرد كه عشق پر از جنونش رو بهش نشون بده؟؟ دومين ليوان رو هم سر كشيد و اجازه داد گرما و گيجى زير پوستش بخزه.
-يكى ديگه.
با صدايى كه به خاطر الكل دورگه شده بود گفت و به ريخته شدن مايع كهربايى توى ليوانش خيره شد. جانگكوك مال خودش بود و همه بايد اين رو ميفهميدن. ليوانش رو خالى كرد و محكم روى ميز كوبيدش. دوباره و دوباره مايع رو فرو داد تا اون احساس گندِ از دست دادن رو دور بندازه. توى گرما و سوزش مايع حل شده بود و به هيچى جز جانگكوك فكر نميكرد. سرش به تخته گچى بزرگى تبديل شده بود كه مدام اسم جانگكوك روش نوشته ميشد. بدنش داشت ميسوخت و سرش سنگين بود. با بدبختى در ويلا رو باز كرد و خودش رو داخل هل داد. با قدم هاى سنگين خودش رو سمت اتاق پذيرايى كشيد. جانگكوك با ديدن صورت قرمز و چشم هاى نيمه بازش متوجه شد كه چقدر مسته. حالش افتضاح بود. جانگكوك سريع زير بغلش رو گرفت و كمكش كرد بشينه.
-چه گندى زدى.
با خنده گفت و كتش رو از تنش درآورد.
-ازدستت خسته شدم.
جانگكوك با تعجب نگاهش كرد.
-از من؟
-توى لعنتى كورى، من رو نميبينى كه دارم خودم رو برات به آب و آتش ميزنم.
-هيونگ...
-نميبينى هركارى كه ميخواى برات انجام ميدم، فقط بقيه رو ميبينى. هوسوك چى داره كه من ندارم؟؟
-اين...
-جوا سوالم رو بده! اون مو قرمز لعنتى چى داره كه من ندارم؟! چيكار برات كرده كه من نكردم؟؟
جانگكوك چند بار پلك زد و نميدونست بايد ه جوابى.
-ن...نميدونم.
تهيونگ دستش رو روى گونه اش كشيد و نگاهش كرد.
-من عاشقتم، چرا اين رو نميفهمى؟!
-هيونگ تو مستى، نكن.
سعى كرد دستش رو كنار بزنه، ولى تهيونگ پشت گردنش رو گرفت و نزديك كشيدش.
-تهيونگ من با هوسوكم.
-اگر يبار ديگه اسم كوفتيش رو به زبون بيارى، اجازه ميدم شهوتم به جاى عقلم كنترل رو به دست بگيره و اون وقت نميتونم بهت بگم چه اتفاقى ممكنه بيوفته.
جانگكوك آب دهنش رو قورت داد. تهيونگ خيلى سلطه گر و جذاب به نظر ميومد و جانگكوك نميتونست انكار كنه كه رفتار هاش تحريك كننده بودن. تهيونگ مستقيم به لب هاى نيمه بازش زل زد.
-من پادشاه ممنوعيتم و اينكه مثل يه ميوه ى ممنوعه توى دستمى باعث ميشه بيشتر دلم بخوادت.
جانگكوك چشم هاش رو بست و از بوى تند الكل و ادكلن پسر بزرگتر لذت برد. تهيونگ نزديكتر كشيد و جانگكوك ديگه نتونست اون وضعيت اسف بار رو تحمل كنه. لب هاش رو محكم به لب هاى تهيونگ چسبوند و گذاشت تلخى الكل توى دهنش پخش بشه. محكم شونه هاش رو گرفت و زانو هاش رو دو طرف پاهاى پسر بزرگتر روى مبل گذاشت. تهيونگ محكم كمرش رو گرفت و اجازه داد كنترل بوسه دستش باشه. توى اون لحظه همه چيز توى دنيا متوقف شده بود. فقط شيطانى در عشق، و خدايى در شهوت ميسوخت.
YOU ARE READING
Wings Of Salvation [Vkook]~Completed
Fanfictionعشق ممنوعه و تاوان گزافش هميشه وجود داشته. تاوان گزاف اين ممنوعيت شيرين براى يك خدا و يك شيطان چيست؟ ظاهر حقيقت وجود موجودات نيست؛ گاهى برخى بد ها، خوبى هاى عظيم و پنهانى در خود دارند كه ما از آن بى خبريم... #2 in Fantasy