#2

3.3K 705 267
                                    

پروژه ی شادی

پارت 2

-سلام.

اون موجود مو صورتی حرف زد. چانیول فقط همینطوری بهش خیره موند. الان باید چی می گفت؟

تجربه ی هم کلامی با غریبه ها رو نداشت. فقط با جونگین و دوست پسرش ،کیونگسو حرف میزد و الان نمی دونست چه ریکشنی نشون بده.

-...

-پارک چانیول تویی؟

-...

-...

*تق*

سرش مهمون دست های نه چندان سبک پسر رو به اش شد. آخی گفت و دستش رو روی سر دردناکش گذاشت. بعد چشم غره ی ترسناکی به پسری که حالا نیشخند اعصاب خوردکنی داشت زد.

-چه غلطی کردی؟

-اوه چه آدم عصبی ای هستی تو. من بیون بکهیونم.

بعد با سرخوشی زیادی دستش رو به سمت چانیولی که به شدت دلش می خواست پسر ور به روش رو زیر لگدهاش له کنه گرفت.

-کیونگسو گفت که ممکنه اینجا پیدات کنم.

-کیونگسو؟

بکهیون سرش رو به نشونه ی آره چند بار بالا و پایین کرد.

-خب...؟

بکهیون همینطور بهش خیره موند و لبخند زد. چانیول یک ابروش رو بالا داد. این پسر عجیب و غریب چی ازش می خواست.

تا جایی که یادش میاد تا به حال با همچین کسی برخورد نکرده بود. پس این کسی که میگه اسمش بکهیون هست و داره بهش زل میزنه دقیقا چه کاری میتونه با چانیول منزوی و ساکت داشته باشه.؟

سرفه ای کرد تا حواس پسر رو برگردونه.

-ها؟

-چیکارم داری؟

-خب...خواستم با هم اتاقی ام ملاقات کنم. اشکالی داره؟

-هم اتاقی؟

چانیول با تعجب پرسید و اخم کرد. اونکه توی خوابگاه زندگی نمی کرد؟ پس هم اتاقی برای چی بود؟

پسر که انگار از آشوب داخل سر چانیول خبر داشت تندی شروع به حرف زدن کرد.

-خب برای کسایی که تا الان سه تا از پروژه هاشون رتبه ی بالا آورده یه اردو گذاشتن که هم حالت تفریحی باشه هم یه استراحتی باشه بعد امتحانات گند این دانشگاه گند تر و خب مثل اینکه اون پیر خرف چاق چرک خسیس خواسته پولاش هدر نره به خاطر همین سه روز بیشتر نیست و چند نفر چند نفر توی کانکس های کوچیک بوگندو می مونن.

نفس عمیقی کشید و چندبار زبونش رو روی لب هایی که چانیول الان برق رژ رو روش میدید کشید.

-و خب من و تو باهم توی یک کانکس هستیم. هیجان انگیز نیست؟

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now