#7

2.1K 628 211
                                    

-چان!

-هممم؟

-میگم...

-چیه؟

-عه خب بزار بگم دیگه!

-خب بگو!

-چیزه...

بکهیون لبش رو گزید. سرش رو از روی چمن ها برداشت و به چانیول که کنارش روی چمن ها دراز کشیده بود و دستش رو زیر سرش گذاشته بود و درحالی که چشم هاش رو بسته بود از تابش ملایم نور خورشید لذت می برد نگاه کرد.

همیشه بهترین کاری که میشه بعد از آبتنی کرد اینه که روز چمن های تازه زیر نور آفتاب دراز بکشی.

-تو دیشب...

-میشه راجبش حرف نزنیم؟

بکهیون یه مقدار معذب شد.

شدیدا دلش می خواست بدونه کراشش دقیقا چرا اونجوری گریه می کرده؟ جوری که باعث میشد بکهیون هم بخواد همزمان باهاش گریه کنه. و بکهیون از گریه کردن خوشش نمیومد!

اون قرار بود خوشحال ترین آدم روی کره ی زمین باشه!

اینقدر بخنده که همه دیوونه بشن!

و بقیه رو شاد نگه داره!

پس قرار بود بفهمه مرض چانیول چیه؟ و شادی درمانی اش رو روی چانیول شروع کنه.

-ولی من می خوام راجبش حرف بزنیم!

بکهیون اعتراض کرد. نباید به چانیول رو می داد. چانیول خیلی زود پررو می شد و اونوقت بکهیون نمی تونست روش کنترل داشته باشه!

شاید هر کس دیگه ای افکارات بکهیون رو می شنید فکر می کرد چه آدم خودخواه و خودشیفته ای هست یا مثلا کینک ارباب برده ای داره. ولی فقط خود بکهیون می دونست که اگر چانیول زیر کنترل اون بود چقدر برای هردوشون بهتر بود.

بکهیون داشت آینده رو می دید!

-من دوست ندارم مسائل شخصی ام رو به کسی بگم. مخصوصا تو!

چانیول با اخم گفت و بعد هم روی پهلو خوابید و پشتش رو به بکهیون کرد.

-بهم بگو!

-نه...قرار نیست چیزی بفهمی.

-باید بهم بگی!بگو بگو بگو بگو بگو!!!!

-بسه!

چانیول عربده کشید و با خشم برگشت و به بکهیون چشم غره رفت.

اما خب این اشتباه چانیول بود که فکر می کرد این کارش باعث شده بکهیون ازش حساب ببره. چون بکهیون فقط محو صدای خش دار چانیول بود و سعی می کرد اون عربده رو توی ذهنش بارها و بارها تکرار کنه.

سرش رو تکون داد و به خودش گوش زد کرد  که اگر چانیول رو مال خودش کنه می تونه هر وقت عشقش کشید به صدای بم و جذاب چانیول گوش بده و الان باید تمرکزش رو باید بزاره روی نقشه کشیدن برای بدست آوردن چانیول. که مطمئناً پلن اِی حرف کشیدن از چانیول بود.

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now