چانیول گوشه ی اتاقش کز کرده بود و با جونگین جروبحث می کرد.
-چندبار بهت بگم بدون دونستن من برای من تصمیم نگیر؟ نباید من و توی اون اردوی کوفتی ثبت نام می کردی!
با بدخلقی غرولند کرد.
-من کاری که به صلاحت باشه رو انجام میدم چانیول.
جونگین هم متقابلا با ناراحتی جواب داد.
چانیول پوفی کرد. دوست نداشت جونگین رو از خودش برونه. اون تنها دوستش بود. تنها کسی که تا الان باهاش راه اومده بود و یکجورایی تنها دلیلی که چانیول تونسته 22 سال زندگی کنه.
اگر جونگین با اون لبخند های بی حد و اندازه و جوک های بی مزه و مسئولیت پذیری زیاد نبود ،چانیول همون 17سالگی به زندگی احمقانه اش خاتمه می داد.
-ببین جونگ. من نمی خوام. این کارها رو تموم کن.
-چانیول!
جونگین تقریبا پشت تلفن عربده کشید و باعث شد کیونگسو از خواب بعد از ظهرش بپره و با چشمای خمارش با تعجب به عشقش نگاه کنه.
جونگین سرش رو به نشونه ی عذرخواهی برای اون پنگوئن خواب آلو تکون داد و مشغول دید زدن پوست سفید شکم دوست پسرش شد.
-من برام مهم نیست تو چی فکر می کنی. تو یه آدم بالغی. دانشگاه میری. هر چقدر هم زندگی ات بد باشه بازهم یه زندگی داری که ماله خودته. و تو داری اون رو برای خودت مثل جهنم می کنی.
-گوش کن جو...
-نه تو گوش کن چانیول. هرکسی ندونه من میدونم که چه شرایط سختی رو پشت سر گذاشتی. ولی بسه. اتفاقات افتادن. با بدتر کردن زندگی خودت نه مادرت بر میگرده نه یورا نونا.
چانیول چند لحظه ساکت موند.
اون خودش می دونست. همه ی این چیزها رو همه قبلا بهش گفتن. اما چانیول ،خب اون عادت کرده بود به این مدلی زندگی کردن.
اون عادت کرده بود به تنهایی. به احساس خفگی که اکثر وقت ها داره ،به استرس و اضطراب.
اون عادت کرده بود. و چقدر ترک عادت برای کسی مثل چانیول که زود وابسته آدم ها و اجسام اطرافش میشه سخت هست.
اون فقط خسته بود.
-الو؟هنوز اونجایی؟...مرتیکه ی بیشعور روم قطع کرد.
و بعد صدای بوق.
چانیول گوشی اش رو خاموش کرد. زیپ سوییشرتش رو بالا کشید و از در خونه بیرون رفت.
هروقت که احساس گیجی و نا امیدی می کرد،میرفت پیش منبع عشق و امیدش. پیش کسایی که ازشون محبت دیدن و محبت کردن یاد گرفته بود.
مقبره ی مادر و خواهر عزیزش.
مسیر طولانی بود. ولی برای چانیول مهم نبود راه می خواد چقدر باشه. اون وقت هایی که نیاز داشته باشه پیششون می رفت.
YOU ARE READING
𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️
Romance🎈ژانر:فلاف ، زندگی روزمره ، رومنس 🎈نویسنده: رز🌹 🎈خلاصه:پارک چانیول بعد از مرگ خواهر دوست داشتنی اش ، پارک یورا، و مادرش دچار یک افسردگی شدید میشه. اون دیگه چال های بامزه اش رو نشون کسی نمیده، دیگه شیطنت نمی کنه ، کسی دیگه صدای قهقهه های از ته دل...