#13

2K 529 148
                                    

عقربه ها ساعت 9:30 شب رو نشون می دادن. هنوز 2 ساعت و نیم دیگه تا پایان پروژه ی شادی امروز مونده بود.

چانیول بعد از اینکه جونگین جواب تلفنش رو نداد ، موبایلش رو به گوشه ای پرت کرد.

از حالا داشت فکر می کرد برای فردا باید چیکار کنه؟

مطمئناً لخند زدن پایه ی اصلی کل این پروژه بود. ولی فقط لبخن زدن؟ همین؟ یا باید کارهای دیگه ای رو هم در کنارش انجام می داد؟

اگر باید کارهای دیگه ای انجام بده ، اونها دقیقا چی هستن ؟ سخت هستن ؟ حوصله سر بر؟

اینها تمام سوالاتی بودن که چانیول از خودش داشت می پرسید.

پس دفترچه اش رو بیرون آورد. یادداشت کردن بهش کمک می کرد تا افکراتش رو مرتب تر کنه. در نتیجه می دونست باید به چه چیزی فکر کنه و چیکار کنه.

امروز ، یکشنبه 2 ژوئن هست. از اونجایی که تازه اول ماه هست ،شاید بهتر باشه که یک برنامه ریزی برای این ماه انجام بدم. فکر کنم اینطوری بهتر باشه.

باید توی این ماه چیکار کنم؟

اوه یه چیزی به ذهنم رسید. چطوره با پیدا کردن دوست های جدید شروع کنم؟

توی کلاس روانشناسی ام ، خانم هان می گفت که :« مطالعات نشان می‌دهد که احساس تعلق برای سلامت عاطفی بسیار مهم است؛ کسانیکه حمایت اجتماعی دارند اما فاقد حستعلق هستند از این حس عدم تعلق، بیشتر از افسردگی رنج می‌برند..»

منظور از حمایت اجتماعی ، دوست داشتن هست به گمونم. پس داشتن دوست های زیاد ، باعث کمرنگ شدن این افسردگی میشه.

ولی ، چطور دوست پیدا کنم؟ من خیلی از صحبت کردن با آدمای جدید می ترسم و زود استرس می گیرم. هر لحظه حس می کنم ممکنه حرف اشتباهی بزنم. فضا برام معذب کننده هست.

طبق چیزی که می دونم ، شروع کردن یه شغل جدید ، عوض کردن خونه یا رفتن به یک کلاس یه بهمون این فرصت رو میده که با آدمهای جدید آشنا بشیم.(اوه این جمله بهم استرس میده)

من درس دارم. باید هرچه زودتر یک شغل پیدا کنم تا آخرین ریشه ی اتصالم به پدرم رو هم قطع کنم. پس با این حساب ، وقتی برای معاشرت با آدم های جدید برام نمی مونه.

چانیول چند لحظه مکث کرد. خودکار رو توی دست هاش تکون می داد و داشت به راه حلی برای حل این مشکل فکر می کرد.

اون واقعا قرار بود تمام فرصتش رو بزاره روی درس و شغلی که باید حتما زودتر پیداش می کرد.

پس دوست های جدید چی میشن؟ پس شادی و از بین بردن ترس از اجتماعش چی؟

به شدت توی افکارش غرق بود که صدای زنگ تلفن خونه اش به گوشش رسید و اون رو از جا پروند.

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now