#16

1.9K 512 208
                                    


-یولاااااا !

به سرعت در رو روش بست.

امروز به هیچ عنوان حوصله ی یه پاپی وراج و اذیت کن رو نداشت.امروز فقط قرار بود درس بخونه.درس بخونه و درس بخونه و بعد شب بره پیش جونمیون تا یکم تمرین کیک پزی کنه .البته قرار بودچندتا دسر جدید یاد بگیره و کمی براش هیجان داشت.

اما بکهیون درحالی که هنوز پشت در بود لبخند شیطانی معروفش رو زد و به حماقت چانیول خندید.

کی اون پسر یاد می گرفت که فرار کردن از دست بیون بکهیون فایده ای نداره؟

بکهیون سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد. آستین هاش رو بالا زد و درحالی که لبخند شیطانی اش به یک لبخند ملیح که حتی ترسناک تر بود تبدیل شد و دو قدم عقب رفت.

نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت:دارم میام یودای قشنگم !

صدای ضربه های وحشتناکی که به در می خوردن چانیول رو از جا پروند و با باسن از روی مبل پرت شد روی زمین.

با تعجب به سمت در رفت. اون ضربه های وحشتناکی که نزدیک بود در رو بشکونن به خاطر بکهیون بود؟

لعنت بهش چرا این بچه اینقدر وحشی بود؟

چانیول با عصبانیت در رو باز کرد تا سر اون توله پاپیه وحشی داد بکشه که تنها چیزی که از دهنش خارج شد صدای جیغ زنونه و تیزی بود که به خاطر برخورد یکی از لگدهای بکهیون به تخم های بیچاره اش بود.

-آآآآآآآآآآآآآآآآ !

-هین خاک به سرم !

بکهیون خیلی سریع دستش رو گذاشت روی دهنش و یک قدم عقب رفت. اوه لعنتی دوباره خودش رو توی بد دردسری انداخته بود. چانیول این دفعه واقعا سرش رو از تنش جدا می کرد.

چانیول در حالی که روی دوتا زانوش نشسته بود و با دست تخم هاش رو گرفته بود ، از عصبانت داد زد.

-بکهیون !!!!!!

پسر مو صورتی از ترس لرزید. باید چیکار میکرد؟ باید فرار می کرد تا دست چانیول بهش نرسه؟

اما دلش نمیومد همینجوری اون وسط با درد ولش کنه. چانیول جذابش خیلی گناه داشت اگر توی اون وضعیت تنها می شد. بکهیون دلش برای چان سوخت.

پس سریع رفت سمت عشق غول مانندش.

-یولا ! حالت خوبه؟ با من حرف بزن !

-آشغال عوضی !

-هوفففف زنده ای.

نفسش رو با آسودگی بیرون داد که همین باعث آتیشی شدن چانیول شد و سریع بکهیون رو از پس گردن گرفت و به به داخل خونه هل داد و در و با شدت پشت سرش پست.

-آخ ! نکن دیگه درد میگیره ! آدم با عشقش همچین کاری می کنه؟

-من از تو خوشم نمیاد !

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now