#17

2.1K 505 504
                                    

پلیس با اخم وحشتناکی به سمت چانیول رفت .

چان از ترسش روی صندلی میخ شد. عرق سرد از کمرش تا چاک کونش داشت میریخت و هرلحظه امکان داشت دار فانی رو وداع بگه.

-اون دوست کوچولوت اونقدر مسته که فقط داره ریسه میره. پس می خوام از تو بشنوم. چرا این کارها رو کردین؟

چانیول که به خاطر اتفاقات اون روز می خواست خودش رو حلق آویز کنه،با صدای لرزونی جواب افسر پلیس رو به روش رو داد.

-به خدا تقصیر من نبود !

-فقط تعریف کن !

-تنها چیزی که شنیدم این بود«نگران نباش چانیول قسم می خورم قراره بهمون خوش بگذره»و بعد سر از زندان در آوردم !

و با یادآوری همه ی اتفاقات سرش رو روی میز گذاشت و آهی کشید . اون واقعا هیچ وقت نباید دوباره به بکهیون اعتماد کنه.

هیچ وقت !

فلش بک:

-آهههه چانیولا درس خوندن بسه دیگه !

-مگه نگفتم ساکت سر جات بشین ؟

-آخه دیروز هم داشتی درس می خوندی ! آدم هفته ای یبا باید درس بخونه !

-من با منطق احمقانه ی تو جلو نمی رم .

چانیول چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و خودکارش رو روی کتابش گذاشت. برای بار هزارم در اون روز آه کشید. نمی دونست از دست اون هیولا چیکار بکنه !

بکهیون با همون لبخند عجیب و غریبی که چانیول ازشون وحشت داشت آروم آروم به کنار چانیول خزیر و بعد از اینکه حسابی خودش رو بهش مالوند ، ریز ریز خندید و چانیول وحشت کرد.

-غول سکسی ام ! تو اصن می دونی یکی از پایه های بسیار مهم پروژه ی شادی چیه؟

چانیول سرش رو به معنی نه داد و منتظر شد تا بکهیون شروع کنه به توضیح دادن. بکهیون اِهمی کرد و یکی از دست هاش رو انداخت دور گردن چانیول و با غرور شروع کرد به صحبت کردن.

-چانیول عزیزم. برای تویی که تازه کاری ممکنه درکش سخت باشه. پس خوب گوش کن. این کلمات جادویی رو به خاطرت بسپار.

بعد سرش رو به سر چانیول نزدیک کرد و هر دو با هم به افق زل زدن. بدون هیچ دلیلی.
بعد بکهیون دست هاش رو بالا آورد و با حالت دراماتیکی ادامه داد:

-خوش گذرونی ، هدیه ی خداوند بزرگ به ماست. تا با آن بتوانیم پروژه ی شادی را با موفقیت به سر برسانیم و شادی را در زندگی امان پدید آوریم. این خلقت پرکاربرد ، سخت به دست می آید. اما عادت به آن و نگه داشتنش بسیار راحت است.

چانیول همینطور که داشت با بکهیون به سقف خونه اش زل می زد و کلا توی اون دو سه دقیقه سخنرانی بکهیون ، یک دونه از عضله های صورتش هم تکون نخورده بود ، به فکر فرو رفت.

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now