Cover by lisarius
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
چانیول مطمئن بود که قراره اخراج بشن ! مطمئن بود !
درسته که اون اردوی مسخره فقط برای این بود که مدیر کودنشون به ملت نشون بده که چقدر دانشگاهشون مثلا فان و باحاله ، درواقع اون اردو به هیچ دردی نمی خورد اما فرار کردن از اونجا هم پایان خوشی نداره.
مدیرشون سر اون دوتا احمق رو می برید !
_هاهاهاها ! رنگت شبیه گچ دیوار شده !
_خفه شو لعنتی. اکر اخراجم کنن تیکه پاره ات میکنم !
چانیول چقدر برای قبولی توی این دانشگاه درس خونده بود و سختی کشیده بود و جون کنده بود. اگر اون موقع می دونست قراره به خاطر گوش دادن به یه بی مغز مو صورتی اخراج بشه ، اونقدر به خودش سختی نمی داد.
_رسیدیم !
چانیول با تعجب به مغازه ی لوازم التحریری نگاه کرد.
اینجا چه غلطی می کردن؟
بکهیون خیلی محکم دست پسر قد بلند تر رو کشید و اون رو داخل مغازه پرت کرد و با سرخوشی زیاد بین قفسه ها حرکت کرد.
چانیول به سمت اون شیطان مظلوم نما رفت و از یقه اش گرفتش.
_واسه ی چی من و آوردی اینجا؟
_بعدا می بینی.
بکهیون لبخند دندون نمایی زد و همینطور که از خودش صدا در میاورد با لی لی به سمت قفسه ی بعدی رفت.
چانیول عصبی پوفی کشید و پشت سر بکهیون رفت. پیشنهاد های بکهیون همیشه مضخرف و مسخره بودن.
پروژه ی شادی؟ اون دیگه چه کوفتی بود؟ تنها چیزی که الان نگرانش بود گیر نیفتادن و اخراج نشدنش بود.
_یول یول ! بیا اینجا !
چانیول با قیافه ای که به خاطر اسمی که بکهیون براش انتخاب کرذه بود ، پوکر شده بود به سمت بکهیون رفت.
اما پسر کوتاه تر نذاشت که صورت ضدحال چانیول حالش رو خراب کنه و لبخندش رو حفظ کرد.
چیزی توی این دنیا نیست که لبخند بکهیون رو از بین ببره !
پس دوباره دست چانیول رو گرفت اما اینبار چانیول دستش رو خیلی محکم از توی دست بکهیون بیرون کشید و با اخم به جایی که پسر کوچکتر می خواست بهش نشون بده نگاه کرد.
YOU ARE READING
𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️
Romance🎈ژانر:فلاف ، زندگی روزمره ، رومنس 🎈نویسنده: رز🌹 🎈خلاصه:پارک چانیول بعد از مرگ خواهر دوست داشتنی اش ، پارک یورا، و مادرش دچار یک افسردگی شدید میشه. اون دیگه چال های بامزه اش رو نشون کسی نمیده، دیگه شیطنت نمی کنه ، کسی دیگه صدای قهقهه های از ته دل...