#8

2K 558 72
                                    

Cover by lisarius

🌺🌸🌺🌸🌺🌸

چانیول مطمئن بود که قراره اخراج بشن ! مطمئن بود !

درسته که اون اردوی مسخره فقط برای این بود که مدیر کودنشون به ملت نشون بده که چقدر دانشگاهشون مثلا فان و باحاله ، درواقع اون اردو به هیچ دردی نمی خورد اما فرار کردن از اونجا هم پایان خوشی نداره.

مدیرشون سر اون دوتا احمق رو می برید !

_هاهاهاها ! رنگت شبیه گچ دیوار شده !

_خفه شو لعنتی. اکر اخراجم کنن تیکه پاره ات میکنم !

چانیول چقدر برای قبولی توی این دانشگاه درس خونده بود و سختی کشیده بود و جون کنده بود. اگر اون موقع می دونست قراره به خاطر گوش دادن به یه بی مغز مو صورتی اخراج بشه ، اونقدر به خودش سختی نمی داد.

_رسیدیم !

چانیول با تعجب به مغازه ی لوازم التحریری نگاه کرد.

  اینجا چه غلطی می کردن؟

بکهیون خیلی محکم دست پسر قد بلند تر رو کشید و اون رو داخل مغازه پرت کرد و با سرخوشی زیاد بین قفسه ها حرکت کرد.

چانیول به سمت اون شیطان مظلوم نما رفت و از یقه اش گرفتش.

_واسه ی چی من و آوردی اینجا؟

_بعدا می بینی.

بکهیون لبخند دندون نمایی زد و همینطور که از خودش صدا در میاورد با لی لی به سمت قفسه ی بعدی رفت.

چانیول عصبی پوفی کشید و پشت سر بکهیون رفت. پیشنهاد های بکهیون همیشه مضخرف و مسخره بودن.

پروژه ی شادی؟ اون دیگه چه کوفتی بود؟ تنها چیزی که الان نگرانش بود گیر نیفتادن و اخراج نشدنش بود.

_یول یول ! بیا اینجا !

چانیول با قیافه ای که به خاطر اسمی که بکهیون براش انتخاب کرذه بود ، پوکر شده بود به سمت بکهیون رفت.

اما پسر کوتاه تر نذاشت که صورت ضدحال چانیول حالش رو خراب کنه و لبخندش رو حفظ کرد.

چیزی توی این دنیا نیست که لبخند بکهیون رو از بین ببره !

پس دوباره دست چانیول رو گرفت اما اینبار چانیول دستش رو خیلی محکم از توی دست بکهیون بیرون کشید و با اخم به جایی که پسر کوچکتر می خواست بهش نشون بده نگاه کرد.

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now