#18

2K 523 520
                                    

کاور از یه خواننده ی کیوت که متاسفانه آیدی اش رو یادم نیست ^^

⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

-شماره ی مامان و بابات یا یه بزرگتر و بهم بده تا بیان جمعت کنن.

افسر پلیس با اخم رو به بکهیون گفت و بکهیون خیلی مظلومانه سرش و انداخت پایین.

-میشه بهشون زنگ نزنید؟

-نه نمیشه بچه حرف گوش کن !

بکهیون یا توی زندان درحالی که آب خنک می خورد جر می خورد یا توسط مامانبزرگش. در هر صورت نمی تونست از جر خوردنش جلوگیری کنه. مطمئنا مامانبزرگ گولاخش از شنیدن اینکه نوه ی خل و مشنگش توی زندانه اصلا خوشحال نمی شد.

بعد از اینکه با کلی گریه و التماس بالاخره افسر  پلیس شماره رو از بکهیون گرفت رفت بیرون.

پسر کوتاه تر آهی کشید و روی صندلی اش ولو شد. حتی اگر یکجوری از دست مامانبزرگش هم فرار می کرد چانیول قطعاً زنده اش نمی ذاشت.

یعنی شد یه بار بخواد یه کاره خیر بکنه و اتفاق بدی نیفته؟

ترجیح داد تا زمانی که اون پلیس غول تشن از راه برسه مثل همیشه یکم فضولی کنه. از روی اون صندلی سفت بلند شد و بعد از اینکه به کونش یکم حرکت داد و مطمئن شد هلوهاش(😈🍑) خشک نشدن ، شروع کرد به قدم زدن.

توی قفسه های پرونده ها و روی میز و نگاه کرد ولی چیز باحالی ندید. پوفی کرد و زیر لب غر زد. خودش و روی صندلی افسر پرت کرد وشروع کرد به پر خوردن روی اون صندلی چرخدار که یکدفعه پاش به چیزی خورد.

دست از چرخیدن برداشت و با تعجب به زیر میز نگاه کرد که با تعداد زیادی بطری سوجو رو به رو شد . زبونش و روی لب هاش کشید و یه بطری رو برداشت.

اونکه بالاخره قرار بود بره زندان. پس ترجیح می داد با یه دل خجسته بره اون تو.

بطری اول و سر کشید و با لذت چشم هاش و بست. بطری دوم رو هم در عرض چند دقیقه خورد.

همینطور بطری سوم و چهارم و... تا اینکه به جز شیشه های خالی هیچ چیز دیگه ای اونجا نبود.

به شدت سکسه می کرد و چشمهاش خمار بود. درحالی که تعادلی روی پاهاش نداشت و انگار بدنش 10 تن شده بود ، تلو تلو خورد و یکدفعه در باز شد و افسر پلیسی که دقایقی پیش سر بکهیون داد زد با چندتا برگه ظاهر شد.

با تعجب به اون پسر مو صورتی که شل و ول راه می رفت و می خندید نگاه کرد. به سمتش رفت.

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now