#9

2K 557 188
                                    

نفس های بکهیون به شمار افتاده بودن. گرمش بود و داشت عرق میریخت. همیشه عاشق دیوونه بازی بود و برای هرنوعش هم آماده بود.

ولی این یکی...خب خیلی غیرمنتظره بود.

هیچ وقت به فکر بکهیون نرسیده بود که قراره با یه غول خنگ احمق دست و پا چلفتی درحالی که توی هندزفری اش آهنگ تایتانیک درحاله پخشه و یه پلاستیک که داخلش دفتر و چاپ و چسب های رنگی و خودکار فانتزیه توی دست هاش هست از دست مدیر دانشگاهِ سوار بر موتورش درحال فرار باشه.

زندگی واقعا یه لحظه هایی رو برات می سازه که حتی توی خواب هم ندیده بودیشون.

زندگی غیرقابل پیشبینه !

و اگر بکهیون یک روز با کارما ملاقات میکرد جوری گونه های کارما رو با لبهاش تف مالی می کرد که لپ های کارما مثل ژله آویزون بشن !

اون عاشق اینجور ماجراهای عجیب بود و حالا کارما هم براش یدونه خاص و نابش رو جور کرده بود !

چی از این بهتر؟

و کاش چانیول هم عقیده ی بکهیون بود. کاش فقط یک ذره به اندازه ی پسر مو صورتی دل و جرئت داشت و بیخیال بود اون وقت مثل الان از استرس و اضطراب قلبش با سرعت نور خودش رو به قفسه ی سینه اش نمی کوبید و دست و پاهاش شل نمی شد.

چانیول داشت میمرد!

اما حتماً مطمئن می شد که قبل از مردنش سر بیون بکهیون رو هم بزنه !

اون واقعا می خواست بکهیون رو به قتل برسونه ! خیلی دردناک ! بعد هم سرش رو بزاره زمین و با خیال راحت بمیره.

بکهیون سعی می کرد از دست مدیرشون در بره اما وقتی دید چانیول سرعتش داره کمتر میشه ، نگران شد.

-یولا ! زوباش بدو !

-خفه شو حرومزاده ی صورتی !

-عه مگه تو فوحشم بلدی؟ چه باحال ! خب دیگه چیا بلدی؟

درحالی که به خاطر دویدن نفس نفس میزد گفت.

-نزار بیام دندون هات رو توی دهنت خورد کنم !

-اوه چه قدر جذبه ات بالاست. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. واقعاً دلم می خواد بقیه اش رو هم ببینم اما می دونی یه مدیر وحشی گذاشته دنبالمون و وقت نداریم. بزاریمش برای وقتی که خودمون دوتا تنها هستیم ! تو تخت!

و بدون اینکه صبر کنه تا چانیول قهوه ای اش کنه دستش رو گرفت و توی یک فرعی پیچیدن. 

خودش هم دیگه جونی براش نمونده بود اما باید فرار می کردن !

درسته که آخرش گیر میفتن ، ولی حداقل اونها مقاومت نشون دادن !اونها تا اخرش جنگیده بودن!

بکهیون سعی کرد با این افکارات و جمله هایی مثل «بکهیون تو میتونی!» «اگر از دستش فرار کنی بهت دوتا آبنبات جایزه میدم» و «اگر گیر بیفتی مامان بزرگ از ناحیه ماتحت جرت میده» به خودش انگیزه بده و درحالی که دست کراش زندگی اش رو گرفته بدوعه.

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now