#4

2.4K 638 171
                                    

هی صبر کن اون پارک چانیول نبود که از بغل دستش رد شد؟

و اون نیشخند شیطانی دوباره روی صورت اون کله صورتی خبیث شکل گرفت.

یکدفعه سرجاش وایساد و باعث شد کیونگسویی که دست بکهیون رو گرفته بود و چند قدم ازش جلوتر افتاده بود به عقب پرت بشه. بعد هم با تمام وجودش یودای سکسی اش(!) رو صدا زد.

-چانیولا !

کیونگسو با تعجب برگشت و به پشت سر بکهیون نگاه کرد. فرد قد بلندی رو وسط خیابون دید که حدس می زد چانیول باشه.

..............................................................

وتف؟! این هیولای صورتی لعنتی اینجا چیکار میکنه؟

سریع سرش و برگردوند و جوری رفتار کرد که انگار اصلا اونجا وجود ندارن و سریع از کنارشون رد شد.

-اوه چانیول. از دیدنت خوشحالم.

آیش لعنتی. کیونگسو اینجا چیکار داره؟

دیگه نتونست تظاهر کنه که بیون بکهیون وجود نداره و مجبور شد برگرده. لبخند مصنوعی زد.

-اوه...کیونگسو...چه جالب که اینجا میبینمت.

کیونگسو چند قدم به چانیول نزدیک شد.

-آره. راستی با بکهیون آشنا شدی؟

چانیول سعی کرد به قیافه ی خر ذوق بکهیون که دست خودش و کیونگسو که توی هم قفل بود و نشون میداد ، چشم غره نره.

-آره آشنا شدیم.

-خیلی خوبه. به هرحال چه می خواستین چه نمی خواستین باید باهم آشنا می شدین چون قراره سه روز کامل رو پیش هم زندگی کنید.

کیونگسو لبخند قلبی شکلش رو نشون داد و بکهیون به زور جلوی خودش رو گرفت تا نپره روی کیونگسو و لپش رو گاز گازی نکنه و مثل بچه ی آدم بشینه سر جاش و به حرف های دوتا بزرگترش گوش کنه.

چانیول کاملا برنامه ی اردوی کوفتی رو فراموش کرده بود.

-اردو کی هست حالا؟

چانیول سعی کرد بیخیال جلوه بده و نشون بده که مثلا براش مهم نیست و از الان به فکر روش های به قتل رسوندن یک عدد بیون بکهیون با موهای صورتی درحالی که انگشت اشاره و وسطش تا ته توی حلقش هست و داره ناخنش رو می جوه نیست.

_فردا طرفای ساعت 7 صبح.

چانیول نزدیک بود با تف خودش خفه بشه.

بکهیون با خوشحالی اعلام کرد و بعد دست کیونگسو رو ول کرد و با همون انگشت های نجس و تفی بازوی چانیول رو گرفت.

-ببخشید کیونگسویا. خرید رو بذاریم برای یه وقت دیگه. من و چانی کلی کار داریم.

-اهم. ببخشید چه کاری باهم داریم؟

𝑯𝒂𝒑𝒑𝒊𝒏𝒆𝒔𝒔 𝑷𝒓𝒐𝒋𝒆𝒄𝒕 | 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅✔️Where stories live. Discover now