?!?!?!?!
...................
+هی.....تو....بامن کاری داشتی؟اون دیگه کیه...یه خاطره جدید؟؟؟من دیگه چه کارایی کردم....
+من...خب راستش رو بخوای من نیمه شیطانیه تو هستم....هر فرشته ای یکی مثل من داره...و وقتی ناپدید میشه میتونه با کمک من نجات پیدا کنه...
با کمک اون....ولی اونا رو خدا برمیگردونه...!!!
+هی...انقدر احمق نباش...اون جادوگرا فقط رو زمین صاف کارشون رو بلدن.....بدون وجود ما که اونها کاری نمیتونن بکنن......
خب اون ذهنمو میخونه....پس باید بهش بگم چطور میتونم از اینجا برم....
+خب تو میتونی من رو در جسمت بیدار کنی....اینجوری میتونی برگردی به همون دنیایی که بودی....
جسمم رو بدم به اون....اون چی میگه...اینطوری که دیگه اون جسم مال من نیست.......من هیچوقت اینکارو نمیکنم...این سواستفاده ی محضه....
+هرطور مایلی....من بازم برمیگردم...بهتره بیشتر راجبش مطمئن باشی....
آههه......از اون خیلی میترسم....میدونم اعتماد بهش کار درستی نیست..احساساتم اشتباه نمیگن.....ولی.....اگه اون تنها راه نجات من از اینجا باشه چی؟؟؟من ناپدید شدم...ینی....برنمیگردم.....مگه با شکسته شدن قانون....نویسنده ی قانون ها هم قبل از اینکه من بفهمم فرشته ام خودشو ناپدید کرده.....پس ینی فقط میمونه یه راه....یا باید به حرف اون نمیدونم چی چی درونم عمل کنم...که نمیدونم ازم چی میخواد....یا باید تا ابد اینجا باشم....که قطعا من دومی رو ترجیح نمیدم.....
الان باید چیکار کنم ؟؟؟اینجا حتی نمیشه خوابید...دلم میخواد به یه خواب عمیق برم....شاید واسه چند ماه...البته اگه اینجا هنوز زمانی وجود داشته باشه....
.................
خب خب چه خبرا.....با یونمین ورژن هیولایی حال میکنید؟!؟😁منتظر بیشتر از اینا باشید...
YOU ARE READING
Bloody love
Fanfictionکاپل:یونمین کاپل های فرعی:ویکوک،نامجین،... (+من....من حتی به یاد نمیارم که چه کسی هستم.....همه جا تاریکه......نمیتونم چیزی رو ببینم....من به یه جفت چشم نیاز دارم تا راهنمای من بشن.....دست هایی که دستم رو بگیرن.......صدایی که بدونم تنها نیستم..... _...