شهر به این بزرگی امکان نداره خالی از سکنه باشه امکان نداره جنگ به اینجا هم رسیده باشه تا جایی که من میدونم دستور تخلیه هم صادر نشده....به هر حال باید بگردم و اگه کسی اینجا مونده بکشم...حداقل خوبه که مجبور نیستم آدمهای زیادی رو بکشم از اولشم حوصله ی آدم کشی نداشتم اینا هی میگن قبل لشکرکشی به هر شهری باید برم آدمهای عادی شهر رو بکشم...مگه تو جنگ کشته نمیشن...اینا واسه چیه دیگه؟؟؟به هر حال الان چاره ای جز این ندارم...یه صداهایی میاد فکر کنم صدای افتادن یه چیزی بود.....سریع رفتم سمت صدا.....خدای من یه فرشته اینجاست.....پس این فرشته دلیل خالی از سکنه بودن این شهره ولی خیلی بچس
فکر نمیکنم لازم باشه بکشمش باید با خودم ببرمش و تحویلش بدم جایزه ی خوبی بهم میدن فرشته های کوچیک اگه آموزش داده بشن میتونن برای شیاطین هم کار کنن!البته باید دید قدرتش در چه حده....ولی.... اوه......خدای من چه قدر کیوته یادم میاد منم یه عکس مثل این دقیقا تو بچگی تو کاخ پدرم دیده بودم......یعنی همونیه که داستانش رو شنیدم؟؟؟
امکان نداره اگه خودش باشه یعنی بزرگترین و اصلی ترین دلیل جنگ در جهان دست من افتاده.....میتونم بکشمش تا جنگ تموم بشه....یا...نه....وایسا...چرا به نفع خودم ازش استفاده نکنم.....آره میتونم به بقیه بگم این برده ی شخصی منه اون وقت وقتی بزرگ شد میتونم ازش استفاده کنم.....این یکی بهتره......اینطوری میتونم سود زیادی هم بدست بیارم....

ESTÁS LEYENDO
Bloody love
Fanficکاپل:یونمین کاپل های فرعی:ویکوک،نامجین،... (+من....من حتی به یاد نمیارم که چه کسی هستم.....همه جا تاریکه......نمیتونم چیزی رو ببینم....من به یه جفت چشم نیاز دارم تا راهنمای من بشن.....دست هایی که دستم رو بگیرن.......صدایی که بدونم تنها نیستم..... _...