ینی الان کوکی حالش خوبه؟؟؟؟چرا بهم زنگ نزد؟؟؟نکنه بلایی سرش اومده باشه؟هوووووففف دلم براش تنگ شده ...ولی مطمئنم اون بچه حتی یادش نمیاد من اینجا منتظرشم....هوممم....چیکار جیمین داره ...وقتی چیز بدی حس نمیکنی چرا میری آخه!!!!الان من اینجا چیکار کنم خب؟!+قربان؟حالتون خوبه؟
-ها؟اوه ...بله بله خوبم فقط یکم ذهنم مشغوله!
+خب ...پس این پرونده ها رو تحویل به ایشون تحویل بدین ....و فرداشب لطفا بدینشون به دفتردار من !ممنونم!
- بله بله مطمئن باشید فردا شب به دستتون میرسه ..
+ممنونم ...دیگه مرخص میشم!
-بفرمائید ....فعلا!
هوووففف اینم اضافه شد ...ولی ....اینطوری میتونم به این بهانه باهاش تماس بگیرم *~*
اره اینطوری بهتره ....ولی....ولی اگه اون فرشته هم باشه چی؟؟؟؟؟ینی....اون واقعا من رو یادش نمیاد؟بهتره که یادش نیاد ....ولی......احساس خوبی راجب دیدار دوباره با اون ندارم .....JIMIN
یونگی ؟تو گفتی امشب اینجا میمونی ...ولی من الان اینجا روی تخت و توی اتاق خالی از هرکسی دراز کشیدم .....و ....میتونم حس کنم که یه چیزی داره به قلبم فشار میاره ....یونی.....میشه همین الان بیای؟تو ...تو قول دادی امشب اینجا بخوابی .....هوووففف ....ولی بازم هرکاری میکنم نمیتونم از کوکی متنفر باشم ....احساس خیلی خوبی بهش دارم ....ولی...یه ...یه بوی آشنا میده ....اولش که این بو به مشامم خورد ...یه سایه از یه شخص یهو جلوم ظاهر شد ....توی افکارم......یه سایه رو دیدم که دستش رو به سمتم دراز کرده بود ...بال داشت ....ینی....ینی اون یه فرشته بود.؟.؟؟؟نمیدونم ....شاید فقط توهم زدم !باید برگردی یونی...من ....من فردا باید بهت راجب قدرت هایی که به دست آوردم بگم ...اونا خیلی خیلی بیشتر و قوی تر از قدرت های یه نیمه انسانه ....و اینکه ....من ..فردا باید تصمیم بگیرم انسان باشم یا خوناشام .....یونی.....اگه ....اگه خوناشام بشم ....جدامیشیم؟؟؟؟ولی اگه انسان بشم هم ....واقعا نمیدونم .....تو قرار بود کمکم کنی .....حداقل این چیزیه که من انتظار داشتم ....
یه چیزی رو حس میکنم ....یکی پشت دره ....حس خیلی بدی دارم .....باید گارد بگیرم ....یه دشمنه ....
در باز میشه و من ....من یه خوناشام میبینم ....اون ....قد بلنده .....متوجه بوی من میشه ولی متوجه حضورم نیست ...حتما میدونه من همیشه اینجام ....اینجا چیکار داره؟؟؟اون .....اون .....یکی از تیشرتام که روی صندلی گذاشته بودم برد......این کارا برای چیه؟؟؟؟ولی....اون رفت ....نکنه برگرده؟برای چی این کار رو کرد؟؟؟چه معنی میده؟....باید همین الان یونگی رو پیدا کنم ...این دیگه خیلی داره جدی میشه ...به سمت اتاق کارش میرم ...بدون در زدن می پرم داخل....و میبینم که هرسه تاشون خوابیدن ....هوووففف ولی حرف من مهمه ....ولی....چطور میتونم بیدارت کنم؟؟؟اشکال نداره ...کنارت میخوابم تا بیدار بشی....اون وقت بهت میگم
Yoongi
هوووففف کی صبح شد من نفهمیدم ؟!؟!؟اوه ...جیمین ...من ...من دیشب بهش قول دادم پیشش بخوابم ...خب..اشکال نداره ...اون حتما درک میکنه ...ولی ...چرا اینجا انقدر نرمه؟از کی تا حالا میزکارم انقدر گرم و نرم شده ....بوی جیمین رو میده ...صبر کن ببینم ......این ....این جیمینه !!!!اون اینجا چیکار میکنه ...ینی.....بخاطر دیشب ....اون ...اومده ...اینجا؟؟؟.
ولی ....باید بیدارش کنم ...امروز .....خب...احتمالا امروز باید بفهمه که نیمه انسان نیست ....نمیدونم ....
《جیمین ....بیدار شو ....جیمینی....صبح شده ...تو که نمیخوای وقتی من رفتم بیدار بشی؟؟؟؟هی با تو ام!》
+ی...یو ...یونی!!!
یهو زد زیر گریه ....چی شده؟؟!؟؟!؟!اتفاقی اینجا افتاده که من بیخبرم؟؟؟؟
《ج...جیمینی.....چ..چه خبر شده؟؟؟؟اتفاقی برات افتاده ؟》
+...یونی...دیشب....دیشب یه خوناشام اومد تو اتاق....من رو ندید ....ولی...یکی از تیشرتام رو برداشت برد ....و بعدشم برنگشت .....
خب اینکه گریه نداره ....ولی....خب....یکمی فقط ..یه کوچولو ...وحشتناکه ....چون ....هرکسی ندونه ...یه خوناشام اشراف زاده میدونه که لباس ها نشان های خوبی از دی ان ای هستن و علاوه بر اون ...آزمایشات مختلفی میشه باهاشون انجام داد ....باید اون خوناشام لعنتی که این کار رو کرده پیدا کنم!!!!لعنت بهش....نباید بزارم کسی هویت جیمین رو بفهمه ....نه تا وقتی که آرزوم رو برآورده نکرده !
《هیییشششش مینی.....چیزی نیست ....من اون رو پیداش میکنم ...پیداش میکنم و کاری میکنم که دیگه دلش نخواد نزدیک هرچیز مربوط به تو بشه !!》
+یونییی....اون ....میخواد چه بلایی سرم بیاره؟؟؟
《تا وقتی من هستم هیچ کاری نمیتونه بکنه!نگرانش نباش ...پیداش میکنم》
________________
خب خب ...چه حسی دارید؟؟؟
و اینکه یه مدته زوم شدیم رو یونمین ...نظرتون چیه یکم هم بقیه کاپل ها رو مرکز بزاریم ؟●~○
VOUS LISEZ
Bloody love
Fanfictionکاپل:یونمین کاپل های فرعی:ویکوک،نامجین،... (+من....من حتی به یاد نمیارم که چه کسی هستم.....همه جا تاریکه......نمیتونم چیزی رو ببینم....من به یه جفت چشم نیاز دارم تا راهنمای من بشن.....دست هایی که دستم رو بگیرن.......صدایی که بدونم تنها نیستم..... _...