??????
×خوب خوش بگذرونید......ولی یادتون نره من هنوز هم زنده ام .....خیلی دلم میخواد بدونم واکنشتون به من چیه .....اوه جیمینی کوچولو ......پس تو الان حسش کردی تو همیشه حسش میکنی......باید بیشتر و بیشتر حسش کنی ....تا نیمه ی تاریک درونت بیدار بشه ..اون یونگی عاشقت بهت خیانت کرد؟؟؟خب ...نه درواقع ...ولی نیاز نمی بینم بهت بگم که اون چیزی که خواهی دید خیانت نیست .....اشکال نداره اگه از خشم الکی تو استفاده کنم تا دنیا نابود بشه ...مگه نه؟؟؟؟که اسم مستعار هوسوک هیونگت خیلی اشناعه ...پس واقعا حتی توی گذشته هم من رو فراموش کردی هااا؟؟؟به چه حقی کسی که زندگیت رو نجات داد فراموش میکنی ؟؟؟؟مطمئن باش که نمیزارم فراموش شده بمونم ...تو برمیگردی پیش خودم ..مطمئن باش ....تو نمیتونی مدت زیادی بدون من باشی...بالاخره برمیگردی ...تو همیشه به من نیاز خواهی داشت ....ولی هنوز وقتش نیست ...ترجیح میدم یکم دیگه هم صبر کنم و از منظره هایی که برام میسازید لذت ببرم ...
......................
Jimin
+هیونگ .....با من کاری.....اوه فکر کنم بدموقع مزاحم شدم !
=نه جیمین به موقع اومدی !
=پدر من میخواستم بگم که جیمین رو برای اون مقامی که گفتید ___
پدر یونگی محکم یونگی رو پرت کرد گوشه اتاق ..ینی اینجا چه خبره..خواستم به سمت یونگی برم که پدرش دستش رو جلوی من گرفت و گفت حق ندارم نزدیک بشم ....من قدرتی در برابر اون نداشتم ...پس مجبور شدم بمونم ولی نگاهم همش روی یونگی بود ....یونگی بعد از چند ثانیه طوری بلند شد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده!
بلند شد و به سمت ما اومد ..=خیلی وقته که مقامم از شما هم بالاتر رفته پدر ...
و خواست به سمت پدرش حمله کنه که فرمانروا از در اومد تو
#اوه مثل اینکه بدموقع اومدم شما کار دارید...
و خواست دوباره بده که رفتم سمتش و آستین لباسش رو گرفتم
+سوکجینی .....خواهش میکنم نزار دعوا کنن !
یهو همه زوم شدن رو من ....من ....من چی گفتم ؟؟؟؟سوکجینی؟؟این اسم .....من چطور این اسم رو به زبون آوردم....؟؟؟؟؟؟من ....
پدر یونگی به سمتم اومد و محکم گردنم رو با دستش گرفت
خیلی دردناک بود*تو از کجا این اسم رو میدونی .....زود حرف بزن ....تو چیزی به یاد اوردی؟؟؟؟این اسم رو از کجا فهمیدی!؟؟
به یاد آوردم؟؟؟؟مگه من!
+ن...نه .......من....ن..نمیدونم از کجا ....گفتمش.....فقط......از..دهنم پرید !
ولم کرد و افتادم زمین ...سرفه های بلند و پشت سر هم میکردم چون واقعا داشتم خفه میشدم ....نمیتونستم چیزی حس کنم
پس ینی اسم فرمانروا سوکجینه؟؟؟؟نکنه ...نکنه قدرت مخفی من بهم این اجازه رو داد که اسمش رو بدونم؟!

YOU ARE READING
Bloody love
Fanfictionکاپل:یونمین کاپل های فرعی:ویکوک،نامجین،... (+من....من حتی به یاد نمیارم که چه کسی هستم.....همه جا تاریکه......نمیتونم چیزی رو ببینم....من به یه جفت چشم نیاز دارم تا راهنمای من بشن.....دست هایی که دستم رو بگیرن.......صدایی که بدونم تنها نیستم..... _...