با خروج دکتر از روی نیمکت بلند شد و قبل از اینکه چیزی بپرسه دکتر گفت: "همه چیز خوبه. فقط برای عمل بعدی باید با روانپزشکش هماهنگ کنید."
هوسوک سرش رو به نشانه فهمیدن تکون داد و بعد از رفتن دکتر به سمت بوفه ی داخل حیاط رفت. اونقدر فکرش مشغول بود که بدون توجه فقط چندتا اسم خوراکی رو نام برد. نفس عمیقی کشید و به طرف ساختمان بیمارستان به راه افتاد.به آرومی در زد و بدون منتظر موندن برای اجازه ورود، داخل اتاق رفت. جیمین نگاهی به لبخند هوسوک و آبمیوه های توی دستش انداخت و بدون واکنش دیگه ای دوباره به سقف سفید بالا سرش خیره شد. هوسوک لبخندش رو حفظ کرد و رفتار جیمین رو به روی خودش نیاورد. کنار جیمین روی صندلی نشست و با لحن عادی گفت:"هی،حس سبکی خاصی داری،نه؟الان یک چند گِرَمی فک کنم از وزنت کم شده.لعنت،فک کنم دو تیکه های ستت رو باید بدیم بره." و بعد آه بلندی کشید و آبمیوه ی آلبالو رو باز کرد و کمی ازش خورد. میخواست اونقدر در این مورد حرف بزنه و شوخی کنه تا همه چیز برای همسرش عادی بشه.
جیمین نگاه چپی بهش انداخت و گفت:"میدونی که از آلبالو متنفرم.چرا خریدی؟"
_"تو که کلا قیافه میگیری و نمی خوری.گفتم حداقل یک چیزی بگیرم خودم کوفت کنم!"
دروغ گفت. درواقع وقتی بدون فکر داشت آبمیوه ها رو برمیداشت از سر عادت چند تا با طعم البالو و چندتا هم آناناس انتخاب کرد. چند ثانیه نگاه خیره ی جیمین رو تحمل کرد.در آخر کم آورد. نیشخند زد و از تو کیسه یک دونه آناناس دراورد. جیمین جلوی لبخندش رو گرفت:"بذارشون تو یخچال بعدا بخورم. یخچال اتاق خالیه خواستی بری پرش کن و بعد برو."هوسوک پاکت خالیه آبمیوه اش رو تو سطل انداخت و منتظر دستورات بیشتر دوباره کنار جیمین نشست. چند ثانیه سکوت بهش فرصت داد تا تمام اجزای صورت جیمین رو برای بار هزارم از بر کند و توی خیالش هرکدوم رو ببوسه. آخر طاقت نیاورد. از روی صندلی نیم خیز شد و لبهای رنگ پریده ی جیمین رو بوسید. وقتی عقب کشید چشمهای کشیده ی رو به روش از هاله ی اشک برق میزدند.
+"به نظرت کار درستی کردم؟واقعا حس مزخرفی دارم"
_"منم!"
جواب هوسوک باعث شد قطره های اشکش از گوشه ی چشمهاش سر بخورند. ناامید اسم پسر رو نالید:"هوسوک!"
هوسوک با نفس عمیقی نشست و به انگشتهاش خیره شد. نگاه خیره ی جیمین رو میفهمید اما نمیتونست درمورد حسش دروغ بگه. میترسید،از اینکه با جیمین رابطه داشته باشه و نتونه مثل همیشه دیوونه اش بشه میترسید. گلوش رو صاف کرد و با لبخند به نگاه لرزون عشقش نگاه کرد.فعلا وقت ترسهاش نبود:"عقل و قلبم میگن کارت درست بود. تصمیم درستی گرفتی و منم از تصمیم درستی حمایت کردم. عشق توی قلبم به جنسیتت ربطی نداره جیمین. ما همیشه کنار بچه هامون میمونیم، هر دومون باهم..."جلوتر اومد و انگشتهاشو چفت انگشتهای جیمین کرد:"...بیا بقیه اش رو بسپریم به زمان و هر وقت اتفاق افتاد درموردش قضاوت کنیم..."ایندفعه چشمهاشم لبخند زدند و با انگشتش موهای پسرونه و نارنجی جیمین رو مرتب کرد:"...بیا درمورد چیزهای خوب فکر کنیم،اینکه فردا پس فردا مرخص میشی و چند هفته بعد میتونی دوباره عملت رو کامل کنی و بالاخره همه چی درست میشه." وقتی لب های جیمین هم انحنای کمرنگی به خودش گرفت بلند شد و همرا فشردن دستش بین دو ابروش رو بوسید. آماده ی رفتن شد که با یاداوری حرف پزشک دوباره نگاهش رو به جیمین داد:"تخلیه ی سینه هات نیاز به تایید روانپزشک نداشت اما عمل رحم و آلتت باید روانپزشک قبلش تایید کند. برات دوباره وقت بگیرم؟"
جیمین به علامت منفی سرش رو تکون داد:"نمیخوام انقدر زود برم سراغش،بذار یک مدت بگذره"
هوسوک سرش رو به تایید تکون داد. بعد از مطمئن شدن از برداشتن گوشی و سوییچش خداحافظی کرد. نگاه جیمین تا اخرین لحظه روی چهره و قامت مرد مونده بود. هوسوک مثل ورودش اینبار هم با لبخند خارج شد.
YOU ARE READING
Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed
Actionوقتی میجنگی نه برای معشوقهات و نه برای خونوادت، میجنگی تا به خودت ثابت کنی دنیا هرچند راهت رو تاریک کنه بالاخره این تویی که قدم بر میداری؛ حتی اگه قراره بد باشی، خودت بد بودن رو انتخاب میکنی. * تمام اجزای صورتش درمقابل صورت یونگی بود. او هم چشم...