part 1

1.9K 219 38
                                    

با خروج دکتر از روی نیمکت بلند شد و قبل از اینکه چیزی بپرسه دکتر گفت: "همه چیز خوبه. فقط برای عمل بعدی باید با روانپزشکش هماهنگ کنید."
هوسوک سرش رو به نشانه فهمیدن تکون داد و بعد از رفتن دکتر به سمت بوفه ی داخل حیاط رفت. اونقدر فکرش مشغول بود که بدون توجه فقط چندتا اسم خوراکی رو نام برد. نفس عمیقی کشید و به طرف ساختمان بیمارستان به راه افتاد.

به آرومی در زد و بدون منتظر موندن برای اجازه ورود، داخل اتاق رفت. جیمین نگاهی به لبخند هوسوک و آبمیوه های توی دستش انداخت و بدون واکنش دیگه ای دوباره به سقف سفید بالا سرش خیره شد. هوسوک لبخندش رو حفظ کرد و رفتار جیمین رو به روی خودش نیاورد. کنار جیمین روی صندلی نشست و با لحن عادی گفت:"هی،حس سبکی خاصی داری،نه؟الان یک چند گِرَمی فک کنم از وزنت کم شده.لعنت،فک کنم دو تیکه های ستت رو باید بدیم بره." و بعد آه بلندی کشید و آبمیوه ی آلبالو رو باز کرد و کمی ازش خورد. میخواست اونقدر در این مورد حرف بزنه و شوخی کنه تا همه چیز برای همسرش عادی بشه.

جیمین نگاه چپی بهش انداخت و گفت:"میدونی که از آلبالو متنفرم.چرا خریدی؟"

_"تو که کلا قیافه میگیری و نمی خوری.گفتم حداقل یک چیزی بگیرم خودم کوفت کنم!"
دروغ گفت. درواقع وقتی بدون فکر داشت آبمیوه ها رو برمیداشت از سر عادت چند تا با طعم البالو و چندتا هم آناناس انتخاب کرد. چند ثانیه نگاه خیره ی جیمین رو تحمل کرد.در آخر کم آورد. نیشخند زد و از تو کیسه یک دونه آناناس دراورد. جیمین جلوی لبخندش رو گرفت:"بذارشون تو یخچال بعدا بخورم. یخچال اتاق خالیه خواستی بری پرش کن و بعد برو."

هوسوک پاکت خالیه آبمیوه اش رو تو سطل انداخت و منتظر دستورات بیشتر دوباره کنار جیمین نشست. چند ثانیه سکوت بهش فرصت داد تا تمام اجزای صورت جیمین رو برای بار هزارم از بر کند و توی خیالش هرکدوم رو ببوسه. آخر طاقت نیاورد. از روی صندلی نیم خیز شد و لبهای رنگ پریده ی جیمین رو بوسید. وقتی عقب کشید چشمهای کشیده ی رو به روش از هاله ی اشک برق میزدند.

+"به نظرت کار درستی کردم؟واقعا حس مزخرفی دارم"

_"منم!"

جواب هوسوک باعث شد قطره های اشکش از گوشه ی چشمهاش سر بخورند. ناامید اسم پسر رو نالید:"هوسوک!"

هوسوک با نفس عمیقی نشست و به انگشتهاش خیره شد. نگاه خیره ی جیمین رو میفهمید اما نمیتونست درمورد حسش دروغ بگه. میترسید،از اینکه با جیمین رابطه داشته باشه و نتونه مثل همیشه دیوونه اش بشه میترسید. گلوش رو صاف کرد و با لبخند به نگاه لرزون عشقش نگاه کرد.فعلا وقت ترسهاش نبود:"عقل و قلبم میگن کارت درست بود. تصمیم درستی گرفتی و منم از تصمیم درستی حمایت کردم. عشق توی قلبم به جنسیتت ربطی نداره جیمین. ما همیشه کنار بچه هامون میمونیم، هر دومون باهم..."جلوتر اومد و انگشتهاشو چفت انگشتهای جیمین کرد:"...بیا بقیه اش رو بسپریم به زمان و هر وقت اتفاق افتاد درموردش قضاوت کنیم..."ایندفعه چشمهاشم لبخند زدند و با انگشتش موهای پسرونه و نارنجی جیمین رو مرتب کرد:"...بیا درمورد چیزهای خوب فکر کنیم،اینکه فردا پس فردا مرخص میشی و چند هفته بعد میتونی دوباره عملت رو کامل کنی و بالاخره همه چی درست میشه." وقتی لب های جیمین هم انحنای کمرنگی به خودش گرفت بلند شد و همرا فشردن دستش بین دو ابروش رو بوسید. آماده ی رفتن شد که با یاداوری حرف پزشک دوباره نگاهش رو به جیمین داد:"تخلیه ی سینه هات نیاز به تایید روانپزشک نداشت اما عمل رحم و آلتت باید روانپزشک قبلش تایید کند. برات دوباره وقت بگیرم؟"

جیمین به علامت منفی سرش رو تکون داد:"نمیخوام انقدر زود برم سراغش،بذار یک مدت بگذره"

هوسوک سرش رو به تایید تکون داد. بعد از مطمئن شدن از برداشتن گوشی و سوییچش خداحافظی کرد. نگاه جیمین تا اخرین لحظه روی چهره و قامت مرد مونده بود. هوسوک مثل ورودش اینبار هم با لبخند خارج شد.

Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed Where stories live. Discover now