part 5

759 150 19
                                    

از بین افرادش که چند روزی بود توی راهروی بیمارستان مستقر شده بودند گذشت و به در اتاق VIP جونگکوک رسید. وارد اتاق شد و پسر طبق روزهای گذشته همچنان با چشمهای بسته روی تخت بود.

کنار کوک نشست و مثل شبهای قبل دستش رو گرفت. عادتی که جدیدا پیدا کرده بود و میدونست با بیدار شدنش باید ترک عادت میکرد. خم شد و لبهاش رو روی دست عزیزش گذاشت.بغض گلوش اجازه بوسه رو نداد و یونگی به همان تماس سطحی اکتفا کرد. هرطوری بود پرده ی اشک جلوی چشمهاش رو کنار زد و نفس عمیق و لرزونی کشید. همینکه کوک زنده بود خودش نعمتی بود.

در نبودش گروه ضربه ی بزرگی میخورد.جین به اون اندازه باهوش نبود و هوسوک وقت و زمانش رو نداشت و قبل از همه ی اینها هیچ کس مثل کوک مورد اعتماد پدرش، کیم مینگیو، نبود.

وقت رفتن بود.یونگی دستی به گونه ی پسر کوچکتر کشید. گردن بند صلیبی رو به دور گردنش انداخت و از اتاق خارج شد.جلو در باز وظایف افرادش رو یاد آوری کرد و به قصد خونه اش آنجا رو ترک کرد.

هیوک، مشاور کیم و پسرخوانده اش، به کلانترهای گروه،یونگی و نامجون، گفته بود جیوو این حمله رو طراحی کرده.اگر این واقعیت داشت جیوو رو زجر کش میکرد. هنوز به مینگیو خبری نداده بودند و ترجیح دادند خودشون این مشکل رو حل کنند. این پیشنهاد هیوک بود.

درحالی که به جلو خیره شده بود و غرق افکارش بود،لرزش جیبش رو حس کرد.با دست دیگه اش فرمون رو گرفت و موبایلش رو درآورد.جین بود:"چی شده؟"

پسر پشت خط فهمید حال یونگی زیاد خوب نیست و البته جای تعجبی هم نداشت:"نامجون همین الان بهم زنگ زد و گفت بریم خونه اش.باید بهت می گفتم.میبینمت."

گوشی رو قطع و غرولند کنان مسیرش رو عوض کرد.

Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon