part 31

323 52 30
                                    

جونگکوک به عقب حرکت میکرد و معاون، چوی بوم رو جلوی خودش گرفته بود. چوی همونطور که دستهاش رو بالا گرفته بود و نگاهش به افرادش بود گفت:"میدونی کی رو سپر خودت کردی؟!"

جونگکوک پوزخندی زد و چند قدم دیگه برداشت:"کسی که اون ویروس رو پخش کرد"

ابروهاش در هم کشید:"معاون نماینده ی مردم رو"مچ کوک رو گرفت و قبل از این که جونگکوک به خودش بیاد مچش رو پیچوند و همزمان پاش رو به پشت پای کوک گیر داد و تعادلش رو به هم زد و به جلوی خودش پرتش کرد.

اسلحه ی کوک درحال افتادن از لای دستاش کشیده شد و قبل ازاینکه خودش با کمر زمین بخوره، چرخید و نشسته روی پاهاش افتاد. لعنتی به خودش گفت و به طرف نزدیکترین کانتینر دویید. همزمان با بلند شدنش صدای شلیک هم بلند شد و ردش تا پشت کانتینر گلوله بارون شد.

دست به کمربند اسلحه هاش برد مسلسل MAC 10 اش را درآورد.در پناه کانتینر شروع به حرکت کرد.سرک کشید و دو سرباز رو دید که به طرفش می آمدند.اونقدر خشاب نداشت تا بی مهابا شلیک کند.دو سه تا تیر رها کرد و سعی کرد درست نشونه بگیره. مهارت زیادی نداشت تا مطمئن شلیک کنه و مردن سربازها مطمئن بشه. فقط صدای فریادشون بهش فهموند که حداقل زخمیشون کرده.

به دور و اطرافش نگاه کرد.نمیدونست یونگی و کافاها کجا هستند.باید جابجا میشد تا بیشتر توی محاصره نره. به طرف کانتینری که تو نیم متریش بود رفت.اینطوری دیدش نسبت به سربازها بهتر بود.تقریبا پخش شده بودند.داشت دنبال راه فراری میگشت که صدای آژیر خطر ساختمون در اومد و پشت سرش صدای بلندگوها:"کافاها طبقه بالا هس..."کلمات تبدیل به فریاد شدند و بعد با ناله ای قطع!

کوک از حواس پرتی سربازها استفاده کرد و دوتا کانتینر جلو رفت. امیدوار بود یونگی بدونه داره چیکار میکنه.اونها ویروس ها رو دستکاری کرده بودند و فقط باید از اینجا خارج میشدند.

چند متر دورتر از جونگکوک بالابر انتهای انبار به حرکت دراومد و توجه سرباز ها رو به خودش جلب کرد.بالا بر درحال پایین اومدن بود.تعدادی از سرباز ها جلوش جمع شده بودند و هدف گیری کرده بودند.ترسی که از رو به رویی با کافا ها تو وجودشون پا گذاشته بود اونقدر تحریک پذیرشون کرده بود که منتظر کوچکترین بهانه ای برای شلیک بودند.

بالابر ایستاد و بعد ازچند ثانیه در پولادیش باز شد.اتاقک خالی چیزی نبود که توقعش رو داشته باشند.با چکیدن قطره های خون فاصله اشون رو از در بیشتر کردند. با نفس های حبس شده هدف گیری کردن و به محض اقتادن چیزی شروع به لیک کردند. بعد از چند ثانیه که خبری از کافاها نشد دست از شلیک کشیدند. چند قدم جلو رفتند و جنازه ی تکه پاره شده ی داخل اتاقک رو دیدند. غرق تصویر دل و روده ی بیرون کشیده ی سرباز بودند که با غرش بلندی کافاها پایین پریدند و حمله کردند. صدای تیراندازی بین فریادهای دلخراش از سر ترس و درد گم شده بود.

Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed Where stories live. Discover now