part 4

791 158 32
                                    

صدای پای هیون دو نگاه لرزان و متعجب رو به سمت خودش کشوند. جیمین با نفس عمیقی به دخترش که حالا کم کم مسیرش رو به سمت تهیونگ که عقب تر از جهوا ایستاده بود عوض میکرد نگاه کرد.
جهوا دوباره به جیمین نگاه کرد.کمی به سمتش قدم برداشت.هیون دست تهیونگ و فشرد و باصدای آرومی گفت:
"اون چقدر شبیه مامانه."

_"اون مامانته هیون"تهیونگ با تنی مشابه گفت

+"پس ایناش کو؟"و دستش رو روی سینه اش گذاشت.

چشمهای تهیونگ برق زدند و با لبخند مستطیلی گفت:"یادته بهت میگفت انقدر ازش شیر نخور وگرنه تموم میشه.حالا ببین،کلا تموم شده."و لباش رو جلو داد و قیافه اش رو ناراحت نشون داد. هیون با بغض و عذاب وجدان چند ثانیه به جیمین خیره شد.

هوسوک و جیمین همچنان کنار در منتظر واکنش بچه ها بودند.جهوا یخ بسته نگاهش بین پدر و مادرش در جریان بود و هیون با چشمانی پر به اونها خیره بود.جیمین دیگر طاقت نیاورد و یک قدم جلو گذاشت و روی زانوهاش خم شد و آروم گفت:"من باید یکم..."

+"معذرت میخام مامان."

فریاد بغض آلود هیون حرفش را قطع کرد.نگاه متعجب هوسوک به روی هیون پرتاب شده در آغوش همسرش بود که آروم اشک می ریخت و گردن جیمین را می فشرد.

جهوا با اخم به طرف تهیونگ برگشت.صورت قرمز دایی اش گویای همه چیز بود:"چی بش گفتی؟"

_"خیلی درد داشت وقتی لولو داشت میخوردش؟"

صدای خفه هیون و خنده ی رها شده ی تهیونگ گویای همه چیز بود.

*****

_"عاعاعا...هیونگ ول کن،غلط کردم."ناله تهیونگ باعث شد جیمین دستش رو عقب بکشد.تهیونگ فوری گوش سرخ شده اش رو مالید و زیر لب فحشی داد.

+"دیگه رسما هیونگت شدم.دفعه آخرت باشه به بچم دروغ میگی."و با پس گردنی حرفش رو تاکید کرد! با چشم غره ای راه افتاد و از هال به طرف آشپزخونه برای درست کردن شیر کاکائو رفت. تهیونگ که یک دستش به گوشش و دست دیگه اش ب گردنش بود با طلبکاری گفت:"خب وقتی بچه کوپ کرده بت زل زده چی بش می گفتم؟میگفتم ببخشید مامانت اشتباهی به دنیا اومده الان احساس کرده نیاز به یکسری تغییرات زیر بنایی داره."

و با حرص از جلوی تلویزیون بلند شد و انگشت وسطش رو به طرف جیمین گرفت و به سمت اتاق تکش در کنار پله ها رفت.جیمین خواست واکنشی نشان بده که با فرار تهیونگ از زیر نگاه خشمگین هوسوک بیخیال شد.

۳ لیوان شیر کاکائو ریخت و به همراه بیسکوییت های دست سازش روی اوپن گذاشت.هوسوک روی اوپن پرید و یکی از لیوان ها را برداشت و کمی مزه کرد.جیمین خواست مال تهیونگ را بردارد و برایش ببره که با صدای هوسوک متوقف شد:"ولش کن.خودش بعدا میاد میخوره.حالت چطوره؟مسکن و داروهاتو خوردی؟"

جیمین درحالی که سرش رو به نشانه تایید تکون میداد یک بیسکوییت برداشت.

_"ولی باید از ته ممنون باشی.هیون خیلی سریع کنار اومد"
جیمین پشت چشمی نازک کرد:"اون لعنتی سرش درد میکنه برا صدا درآوردن.جهوا هم پیش هیون تو حیاطه؟"

_"اوهوم"

+"بیا بریم اتاق خودمون میخوام بخوابم"

_"تو میخوای بخوابی.من بیام؟"

جیمین هوف کلافه ای کشید و زیر لب غرغر کرد:"لعنت به خنگیت"و به سمت اتاق مشترکشون به راه افتاد.
هوسوک نیشخندی زد و با یک جرعه محتویات لیوانش رو تموم کرد و از روی اوپن پایین پرید.دستش دور گردن جیمین انداخت:"فقط میتونم آغوشمو بهت قرض بدم" و با شیطنت به جیمین نگاهی انداخت.

+"مورفین هم از تو اتاقم بیار،لطفا."

همین جمله کافی بود تا هوسوک به خودش بیاد و لبخندش رو جمع کند. حال جیمین هنوز اونقدر ها خوب نشده بود.

Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed Donde viven las historias. Descúbrelo ahora