خودشو از لای بدنای خیس به پیشخوان رسوند.بار گرونی نبود و دقیقا تو مرکز شهر بود.با اینکه هوای بیرون سرد بود اما به خاطر ازدحام جمعیت خیس عرق بود.با یک تیپ ساده و بدون نگاه خیره ای خودشو بین جمعیت پنهان کرده بود. همین شلوغی و همهمه بود که باعث میشد یونگی اکثر مواقع برای مست کردن اینجا رو انتخاب کنه.
روی یکی از صندلی های جلوی کانتر نشست. نگاهشو به بطری ها و شیشه ها داد.چیزی خاصی توی ذهنش نبود.به چونگ مین نگاه کرد و لب زد:"یک فایر واتر" میدونست حتی اگه بلند هم بگه صداش بین فریاد ها و قهقهه ها گم میشه.بارمن سری به معنای تایید تکون داد.به خاطر رفت و آمد زیادش پیش کارکنای اونجا شناخته شده بود.
تو حال و هوای خودش بود که با حس داغی بیش از حدی روی پهلوش اخمی کرد و به سمت چپش نگاه کرد.زن میانسال و نسبتا چاقی درحال لمس کردنش بود. یقه ی هفتی لباسش تا بالای نافش باز بود و سینه هاش رو به خوبی بیرون می انداخت.یونگی با دیدن سایز سینه های زن مطمئن شد که میتونه به راحتی به عنوان یک سلاح سرد ازش استفاده کنه و طرف رو زیر خودش خفه کنه.با تصورش چندشش شد و روش رو برگردوند. زن از پشت خودش رو بیشتر بهش چسبوند و لمسهاشو به گردن و سینه یونگی رساند. یونگی با کلافگی تکونی به خودش داد و به طرفش برگشت.بااخمی زن رو پس زد و گفت:"من زنها رو به فاک نمیدم.بیخیالم شو"
همون موقع بار من لیوان بزرگی رو جلوش گذاشت و یونگی از بوی تند زیرش فهمید کومل رو انتخاب کرده.بار من نگاهش رو به زن داد:"دست از سرش بردار سوزی.اون گیه و تو چیزجذابی اون زیر براش نداری"
با اینکه صدای بلند چونگ باعث شد نگاه های اطراف روش زوم شه ولی رفتن زن باعث شد نگاه قدردانی به چونگ مین بندازه و لبخند کمرنگی بزنه.اینجا خبری از قلدربازی و رفتارهای رئیسگونه اش نبود. یک ادم عادی بود و اگه خلاف این کاری میکرد می دونست با کوچکترین دعوایی به راحتی توی این جمعیت تیکه پاره میشه. خودش اینجا شاهد پاره شدن شکمهای زیادی بود.
با خالی شدن میز کوچک ته بار لیوان کوملش رو برمیداره و به اونجا میره. نفس عمیقی میکشه و کمی شرابش رو مزه میکند.ترکیب ودکا و زیره و شکر چیزی نبود که فکرشو میکرد.بوی زیره تا مغز استخوانش رو سوزوند. با کج خلقی به روبروش نگاه کرد. دو مرد در حال لخت کردن زنی بودند که چونگ سوزی صداش زده بود و آدم های اطرافش هم درحال پیشنهاد دادن پوزیشن های مورد نظرشون.ناگهان دلش به هم میریزه و احساس تهوع میکند. تو اینجا به دیدن این صحنه ها عادت کرده بود.نمیدونست اینبار چه بلایی سرش آمده.
***
فقط ته شرابش مونده بود.خیلی وقت بود که مونده!با حسرت نگاهش میکنه. کمی داغ کرده بود. نمیتونست دیگه ادامه بده.بیخیالش میشه و آن رو پس میزند.
هوسوک و کوک درحال منفجر کردن سرش از فکر و خیال بودند.نمیدونست اون دوتا برای کیم چه غلطی میکردند و هرچی فکر میکرد به این نتیجه می رسید که تمام این مدت اون لعنتیا زیاد از حد دهنشون چفت و بست شده بود. نه خودش و نه نامجون هیچ اطلاعات دقیقی از کار اونها تو گروه در تمام این سالها نداشتند.
KAMU SEDANG MEMBACA
Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed
Aksiوقتی میجنگی نه برای معشوقهات و نه برای خونوادت، میجنگی تا به خودت ثابت کنی دنیا هرچند راهت رو تاریک کنه بالاخره این تویی که قدم بر میداری؛ حتی اگه قراره بد باشی، خودت بد بودن رو انتخاب میکنی. * تمام اجزای صورتش درمقابل صورت یونگی بود. او هم چشم...