هیون دو ساله با موهای خرگوشی و خرماییش به سمت پدرش دوید و با جیغ کوتاهی کنارش ایستاد و به سمت میدان جنگ پشت سرش برگشت.
هوسوک که روی مبل و جلوی تلویزیون نشسته بود بیخیال داشت کانال ها رو میچرخوند. دیشب که تهیونگ با در قفل شده اتاق جهوا مواجه شده بود بی سر و صدا به سمت هال رفته بود و برخلاف همیشه رو کاناپه خوابیده بود.
صبح با اولین حرکت از طرف جهوا به سمتش پریده بود و دنبالش کرده بود.چند دقیقه ای میشد که کل خونه زیر و رو شده بود و تقریبا نصف وسایل به سمت جهوا پرتاب! و فقط صدای بم تهیونگ شنیده میشد که با فریاد تمام عصبانیتش رو خالی میکرد.
هوسوک به سمت هیون چرخید که دو زانو کنارش روی مبل ایستاده بود و اونجا پناه گرفته بود.لبخندی زد و کمی سرش رو ب طرفش خم کرد:"اونا باهات کاری ندارن.نترس!"
_"ولی دایی ته ته خیلی زورش زیاده.اگه جهوا رو بگیره میکشتش."
_"اگه بگیره..."و با پوزخند به تهیونگی که نفس زنان پایین پله ها به جهوا که حالا به اتاقش رسیده بود خیره شده بود نگاه کرد.فقط جیمین میتوانست اون دوتا رو کنترل کنه.
با حس لرزش جیبش گوشیش رو درآورد و متعجب به کد شماره نگاه کرد. از کره بود.
_"بله؟"
+"سلام سوک.یونگی ام"
با شنیدن صدای برادرش لبخند عمیقی زد و به تهیونگ که به طرف یخچال میرفت نگاه کرد.با خوشحالی گفت:"چقدر خوب که بم زنگ زدی.اوه،ببینم نکنه دارید میاید اینجا؟"
تو ژاپن دوستان زیادی نداشتند و همین باعث شده بود با کوچکترین بهونه ای خونواده اش رو به ژاپن بکشونه.
+"نه، راستش اتفاقی افتاده که باید بهت بگم."
مکث و سکوت یونگی باعث شد هوسوک ابروهایش رو تو هم بکشه. از روی مبل بلند شد و به طرف اتاقش راه افتاد. با وجود بچه ها و جیمینی که رو تخت بیمارستان بود نمیخواست وارد درگیری های خونواده اش بشه.
_"هرچی شده الان وقتش نیست.از اوضاع جیمین که خبر داری و کارای باشگاه هم تازه ردیف شده.من واقعن نمیخوام قاطی جریان دیگه ای بشم. میخوام به دردسرای خودم برسم."
+"قرار نیست تو دردسر بندازمت. فقط خواستم بهت هشدار بدم. چند وقت پیش به جونگکوک حمله شد و الانم مجروحه. اگه تهیونگ اونجا نبود الکی نگرانت نمیکردم ولی میدونی که من هیچوقت به دلالها اعتماد نمیکنم."
اینبار علاوه بر ابروهاش کل صورتش تو هم کشیده شد. قطعا اگه چیز مهمی نبود یونگی بهش زنگ نمیزد. میدونست ممکنه اینها فقط یک درصد اتفاق های افتاده باشه.وارد اتاقش شد و برای اطمینان از اینکه صداش بیرون نمیره در رو بست:"یون،اوضاع کوک چقدر خرابه؟ کار کی بود؟"
+"ممکنه کار جیوو و دار و دسته اش باشه.همون تایوانیه.چند وقت پیش یک پیشنهاد داد برا دلالیه مواد. کارش پر دردسر بود و ما رد کردیم.حال کوک هم زیاد بد نیست اما خوبم نیست.۴تا گلوله خورده و خون زیادی از دست داده.تو باید مواظب خودت باشی هوسوک منظورمو که خوب میفهمی؟!"
البته که خوب می فهمید.اون با هزار دردسر تونسته بود از اون فضا دور بشه و یک اشتباه کوچیک باعث میشد دوباره برگرده وسط جهنم.تازه کمی آرامش به دست آورده بود و حاضر نبود به این راحتیا بیخیالش بشه.با صدای خنده های هیون و تهیونگ رو تختش نشست و آروم پرسید:
"چقدر احتمال داره پای تهیونگم وسط باشه؟"
_"نمیدونم. سر معامله قبلی هم کمک زیادی به ما کرد ولی...اون فقط دنبال سود بیشتره و مواد پول زیادی داره.من فقط محض احتیاط گفتم.اون یک بار بد با ما تا کرد.فقط مراقبش باش همین. باید برم.فعلا"
با قطع شدن تماس گوشی رو پایین آورد و بهش خیره شد. امیدوار بود چیزی بیشتر از حرفهای یون نباشه. با باز شدن در اتاق سرش رو برگردوند و تهیونگ رو اسلحه به دست تو درگاه اتاق دید. درحال برانداز کردن اسلحه بود:"چرا بدون مشورت من پول حروم میکنی؟این مدلها خیلی قدیمی شده!"
وقتی جوابی نشنید نگاهش رو از اسلحه گرفت و به هوسوک داد. اون پسر نگاهش رو کلت خشک شده بود:"مطمئنم آخرش سرمونو به باد میده!"
تهیونگ آروم خندید و برای هوسوکی که میخواست پایین بره راه رو باز کرد:"مرگ تمیزیه!"اسلحه رو تو اتاق گذاشت و به دنبال هوسوک پایین رفت. بچه ها هال و پذیرایی رو به اتاق بازیشون تبدیل کرده بودند و تفنگ های آبپاششون رو در و دیوارهای خونه ردی به جا گذاشته بود. تهیونگ درحالی که سعی میکرد خیس نشه از وسطون گذشت و به طرف هوسوک رفت. پسر آماده جلوی آینه، کنار در خروجی مشغول درست کردن موهاش بود.نگاه گذرایی بهش انداخت و مثل همیشه به سلیقه ی خواهرش افتخار کرد.هرچند الان دیگه برادرش بود! نزدیکش شد و کنارش ایستاد.هوسوک ب طرفش برگشت.تهیونگ لبخند کمرنگی زد و یکی از دستاش را داخل جیب شلوارکش کرد:"حالا کجا میری این وقت صبح؟اگه جهوا دوباره غلطی بکنه جونشو تضمین نمیکنم." جمله ی آخرش رو با حرص گفت و به پسر ۴ ساله که از پشت مبل خواهرش رو هدف قرار داده بود چشم غره رفت.
هوسوک ابروهاش رو بالا داد و به تهدید الکی تهیونگ دهنش رو کج کرد:"میرم دنبال جیمین تا ترخیصش کنم و اگه یک تار مو از سر عزیز دردونش کم شه با خودش طرفی." و کتونی سفید طوسیش را پا کرد و از خونه زد بیرون.
YOU ARE READING
Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed
Actionوقتی میجنگی نه برای معشوقهات و نه برای خونوادت، میجنگی تا به خودت ثابت کنی دنیا هرچند راهت رو تاریک کنه بالاخره این تویی که قدم بر میداری؛ حتی اگه قراره بد باشی، خودت بد بودن رو انتخاب میکنی. * تمام اجزای صورتش درمقابل صورت یونگی بود. او هم چشم...