خونه ی جمع و جوری بود.اونطوری که تهیونگ از سلیقهاش تو انتخاب بهترین ها تعریف کرده بود شاهکار نبود اما واقعا خوب بود.پشت خونه، یک حیاط نسبتا بزرگ بود که کفش به طور کامل چمن کاری شده بود. گوشه ی حیاط یک درخت بی برگ و سرما زده بود و چمنها کاملا سفیدپوش و یخوزده بودند.
همه ی اینها رو با لبخند و چشمهای برق زده اش از نظر گذروند. با دیدن حیاط و برفها مثل بچه ها ذوق کرد اولین رد پا رو روی اون بوم آماده به جا گذاشت. این یکدستی جون میداد برای خلق خاطرات جدید. فوری دو تا گلوله ی برفی درست کرد و برگشت تو خونه.
با چشماش تهیونگی رو که داشت با بچه ها سر انتخاب اتاق دعوا میکرد،هدف گرفت و اولین گلوله ی برف رو به کمرش زد.تهیونگ با حس درد اخماشو تو هم کرد. برگشت و گلوله بعدی هم زیر گلوش خورد.هیون و جهوا که زودتر از داییشون متوجه شرایط شدند جیغ کشیدند:"آخ جون،برف بازی"و بدون معطلی به طرف حیاط دویدند. جیمین با پوزخند مغروری به تهیونگ نگاه کرد:"مثل همیشه یک بازنده ای داداش کوچولو" و با دیدن برق عصبانیت تو چشمای ته خندید و پشت بچه هاش پا به فرار گذاشت.
صدای جیغ و خنده هاشون قطع نشدنی بود. تو اون جنگ برفی حتی به هیون دو ساله هم رحم نشده بود. دختر کوچیک و مشکوک،حالا پشت تک درخت حیاطشون پناه گرفته بود و برف های رو موهاشو میتکوند و به خاطر گلوله برفی که جهوا توی لباسش انداخته بود لرز به جونش افتاده بود.
بدون اینکه بدنشو از پشت درخت بیرون بیاره،سرک کشید تا اوضاع رو بسنجه.داییش از اول بازی دنبال مادرش بود و هرچه قدر اون و جهوا بهش برف زده بودند نتونستند حواسش رو منحرف کنند. دیگه داشت از اخلاق افراطی تهیونگ سر تلافی کردن میترسید. به خودش قول داد هیچ وقت سر به سرش نگذاره اما چیزی که الان نگرانش کرده بود،جهوایی بود که نمیتونست پیداش کنه.
بعد از چند ثانیه صدایی از بالای سرش شنید:"آب بازی خوش بگذره دختر کوچولو"همینکه سرشو بلند کرد، نفسش تو قطرات آب بند اومد.جهوا از بالای درخت یک سطل آب روش خالی کرده بود.
_"ماااااماااااان"
با جیغ هیون مطمئن شد یک کتک مفصل از جیمین میخوره. از درخت پایین پرید و به سمت خونه با کله دویید.
تهیونگ که مطمئن بود همه چی زیر سر اون پسر دونده است بیخیال جیمین شد و از پشت افتاد دنبال پسرک و تو یک متری خونه تونست با پرت کردن خودش جهوا رو بگیره. هرچند دوتایی به زمین خوردند.
با لگد پرونی میخواست تهیونگ رو از خودش دور کنه که با دیدن صورت سرخ شده ی مامانش دست از تقلا کشید و تسلیم شد:"اگه بزاری فرار کنم تا یک هفته روی حرفت حرف نمیزنم!"تهیونگ که از شنیدن این پیشنهاد تعجب کرده بود برای اطمینان گفت:"قسم بخور تا ولت کنم"
_"قسم میخورم"تقریبا نالید.مطمئن بود اگه دست جیمین بهش برسه یک تنبیه حسابی منتظرشه.تهیونگ لبخند بزرگی زد:"تو بد دردسری افتادی توله خرگوش"و با بازکردن دستش جهوا از جا پرید و دوید تو خونه.تهیونگ با خنده سر جاش نشست و به پشت سرش برگشت.جیمین با اخم همراه هیونی که مثل بید بین دستها و آغوشش میلرزید،به سمتش میومد.
BINABASA MO ANG
Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed
Actionوقتی میجنگی نه برای معشوقهات و نه برای خونوادت، میجنگی تا به خودت ثابت کنی دنیا هرچند راهت رو تاریک کنه بالاخره این تویی که قدم بر میداری؛ حتی اگه قراره بد باشی، خودت بد بودن رو انتخاب میکنی. * تمام اجزای صورتش درمقابل صورت یونگی بود. او هم چشم...