چشماش رو به سختی باز کرد
نامجون-رفیق خوبی وایسا برم پرستارو صدا کنم
خواست از اتاق بره بیرون که صدای ضعیف یونگی متوقفش کرد
یونگی-جیمین کو
نامجون-پیش بچه هاست چیکارش داری
یونگی-بگو بیاد اینجا
نامجون-باشه تو چیزی نمیخوای
یونگی-جیمین
نامجون-باشه استراحت کن
چند لحظه بعد جیمین همراه با یه زن وارد اتاق شد زن بعد از اینکه سرم یونگی رو عوض کرد از اتاق کوچیکی که فقط تخت یونگی اونجا بود بیرون رفت
جیمین-خوبی یک دفع...
یک دفعه یونگی محکم بغلش کرد
یونگی-خوشحالم که خوبی
جیمین-از چی حرف میزنی میشه ولم کنی دارم له میشم
یونگی-جیمینا خواب دیدم که تو مردی
جیمین-اوه اوکی اسمایل هر شب از این خوابا میبینه
یونگی-اخه اونی که پیشت بود دوسان نبود
<<توضیحات نویسنده:وقتی یوتایی میمیره به هر طریقی هتاش سه روز کامل کنارش میمونه و تکون نمیخوره >>
جیمین-دوسان نبود
یونگی-نه یه چیز سیاه بزرگ بود نتونستم ببیینم چیه
جیمین-اوه باشه فکر کنم سرمت عوارض جانبی داشته بگیر بخواب حالت خوب نیست
محکم یونگیو روی تخت هل داد و پتو رو روش کشید
جیمین-مراقب خودت باش مین یونگی خودتو زیاد وارد این مسائل نکن
اینو درحالی زمزمه کرد که از اتاق بیرون می رفت
نامجون-چیزی شد چی گفت
جیمین-نه خواب دید من مردم
با این حرفش نامجون زد زیر خنده که با نگاه عصبی سه تا پسر کناریش سریع خندشو خورد
نامجون-هیونگ چیزی نمیخوری؟
جین-واسه هممون ابمیوه بخر
نامجون چشم ارومی گفت
جین-نامجونا
به سمت هیونگش برگشت
جین-مواظب اون چیز سیاه گندها باش
لبخندی به نگرانی برادر بزرگترش زدو از اون دور شد
تهیونگ-جونگ کوک برو با اون یارو ببین سمی چیزی تو غذای هیونگ نریزه
جین-سم؟؟واسه چی
تهیونگ-از داداشت همه چیز بر میاد هیونگ
YOU ARE READING
Survivor
Fanfiction-مشکلی ندارم چیزی که الان مهمتره اینه که با این جادو چیکارکنیم -میشه باهاش جنگید -چطوری ؟ -بازمانده ژانر:فانتزی،اسمات کاپل:یونمین،ویکوک،نامجین وضعیت:کامل شده