هوسوک-جونگ من دارم میرم مراقب خودت باش مراقب اونم باش
چشمکی به جونگیون که روی تختشون نشسته بود زد شاید برای اخرین بار بوسه روی لبای پسر کوچیکتر که این روزا یکم تپل تر شده بود نشوند
جونگیون-مراقبم
هوسوک-خدافظ
چاقوی یادگاری پدرشو برداشتو بند کفشاشو محکم بست برای اخرین بار به پسری که تموم قلبشو بهش باخته بود نگاه کردی و لبخندی بهش زد جونگیون اروم برای هوسوک دست تکون داد و به دور شدنش نگاه کرد دستی به شکمش کشید
جونگیون-بابایی برمیگرده مطمئن باش
روی تخت نشسته بودو با انگشتاش ور میرفتو هر از چندگاهی یا اه میکشید که با صدای در خودشو جمع و جور کرد اشکاشو پاک کردو گلوشو صاف کرد
جونگیون-بله
جونگ کوک-ماییم هیونگ
جونگیون-کوک نامجون
جونگ کوک-هوسوک هیونگ گفت بیام اینجا که تنها نباشم
جونگیون-خوب کاری کردی
نامجون-اونا رفتن مام پنج دقیقه دیگه باید بریم
جونگیون -میرم حاضر شم
چند لحظه بعد سه تایی به سمت حیاط مدرسه رفتن با دیدن سه تا مرد جلوشون اخمی کرد
جونگیون-اقایون گولاخ اینطرفا
گولاخ-ما فقط بازمانده رو میخوایم با شماها کاری نداریم
جونگیون-شرمنده که اینجا نیست
مشتی به صورت مرد چاق که لباس سبز پوشیده بود زد
جونگیون-اتان من حسابشونو میرسم
جونگ کوک-ما میریم جلوتر هیونگ
جونگیون-بعد از اینکه کارم باهاشون تموم شد میام پیشتون
بلو-جلوتر چهارتا یوتاست
جونگ کوک-گوریوم
گوریوم بالا سر جونگ کوک ظاهر شد
گوریوم -امادم
نزدیک عصر بود و هوا کمکم داشت تاریک میشد تهیونگ با کمک یونگی راه میرفت جیمین اخرین سربازو کشت و اونو به یه گوشه پرت کرد
جیمین- این اخری بود عمو حالا خودت
نیروی سیاه-دست کم گرفته بودمت پارک جیمین
صدای خنده بلندش کل فضای خراب شده سالن اجتماعات رو پر کرد
نیروی سیاه به سمت هوسوک رفتو چند باری دورش چرخید.
نیروی سیاه-تو ازش نگه داری کردی بوی مسئولیت میدی بوی یه چیز دیگه هم میدی که باعث میشه دلم به حالت بسوزه ولی از کشتنت صرف نظر نمیکنم جانگ هوسوک
به سمت یونگی رفت
نیوی سیاه-اوه ببین کی اینجاست هاپوی محافظ بازمانده
یونگی غرید
نیروی سیاه-همتون و بعد از کشتن بازمانده دار میزنم و پادشاهیمو شروع میکنم احمقا هی تو بازمانده با من بیا تا ببرمت اخر خطیونگی-تو...
اومد حمله کنه که تهیونگ مانعش شد
تهیونگ-یونگ..ی کار...من..وتو نی..س..کار جیمی.نه
یونگی نفس عمیقی کشیدجیمین اروم یونگی رو بوسید
جیمین-منتظرم بمون
نیروی سیاه -اره منتظر جنازش دوروز دیگه جنازشو براتون میفرستم بعدش خودتونید که باید تبدیل به جنازه شید
یونگی-تو...
جیمین لبخند تلخ ولی امیدوار کننده ای بهش زدو همراه با دود سیاه وارد هاله سفید روبه روش شد
هوسوک-بیاید بریم
یونگی-چی؟جیمینو تنها بزاریم
هوسوک-یونگی به وضع تهیونگو خودت نگاه کردی
یونگی-من همینجا میمونم
هوسوک-مین یونگی
داد بلندی کشید اما در جوابش یونگی فقط نشست زمین
هوسوک-به جهنم
به تهیونگ کمک کردنو از سالن اجتماعات بیرون رفتن با دیدن بقیه لبخندی زدن جونگ کوک به سمت تهیونگ دویید
جونگ کوک-ته صورتت چی شده؟
تهیونگ-هیچی نیست کی صورتو اینطوری کرد
جونگ کوک-صورت من دوتا خش گرفته ولی واسه تو کلا خونیه
هوسوک-بهتره مراقبش باشی پاش شکسته زخم سرشم زیاد عمیق نیست فقط واسش ببند
جونگیون-یونگی و جیمین کوشن
تهیونگ و هوسوک سراشونو باهم پایین انداختن
نامجون-چی شده چرا هیچی نمیگید
جونگیون-محکوم به فناییم نه؟؟
هوسوک-باید منتظر بمونیم راستی یه چیزی بدید یونگی بخوره فکر نکنم حاضر باشه حالا حالا ها از جاش تکون بخوره امیدوارم همه چی خوب پیش بره
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب پارت بعد پارت اخره واسه همین بین این دوتا پارت یه پارت میزارم که اگه سوالی دارید از شخصیتا بپرسید :)
YOU ARE READING
Survivor
Fanfiction-مشکلی ندارم چیزی که الان مهمتره اینه که با این جادو چیکارکنیم -میشه باهاش جنگید -چطوری ؟ -بازمانده ژانر:فانتزی،اسمات کاپل:یونمین،ویکوک،نامجین وضعیت:کامل شده