جونگ کوک در حالی که چمدون برادر بزرگترشو میکشید پشت سر هوسوک و جونگیون حرکت میکرد و به برادرش فحش میداد که تو این وضعیت بد بعد از اون همه فکر و تصمیم خیلی مهمش تازه رفیق جون جونیشو میدا کرده و داره از خاطرات قدیم میگه کی فکرشو میکرد داداشش با داداش جیمین دوست باشن و بدتر از همه داداشش پسر دوم مدرسه باشه :\با قرار گرفتن دست یکی روی شونش از جا پرید
جیمین-منم بابا وایسا کمکت کنم مین یونگی کجایی
جونگ کوک-اذیتش نکن جیمین خودم میبرم نیازی نیست
از اون لبخندای بیچارشو به دوستش که نگران نگاش میکرد تحویل داد
جیمین-ته کو چرا کمکت نمیکنه چرا مث روزای قبل کنار هم نیستید؟تانیم نمیبینم این اطراف
جونگ کوک-راستش...
یونگی-راست میگه باهاش قهر کردی
جیمین-چی؟قهر کردید؟مگه بچه اید؟
جونگ کوک-من فکر کنم ما بهم نمیخوریم
جیمین-گوه نخور فرزندم شیر کاکائو بخورگوریوم-خوشم اومد
چشمکی به جیمین زدو و مانند پیام بازرگانی رب گوجه از جلوشون رد شد جونگ کوک مثل لباسش قرمز بود و احساس خفگی داشت چی به دوستاش میگفت اینکه تهیونگ فکر میکنه بچست ؟؟
جونگ کوک-من خیلی فکر کردم ما به هم نمیخوریم همین من احساس میکنم تهیونگ منو مث برادرش دوست داره
یونگی-اها یعنی الان به خاطر یه برادره که از تو دستشویی بیرون نمیاد بابا نامجون داره میرینه به خودش بیا بیرون کیم ته
جونگ کوک-یه دستشویی دیگه تو حیاط پشتی هست نامجون
نامجون-زود تر میگفتی خب
و با عجله به سمت دستشویی دوم خونه دویید و وسطای راه به داداش بزرگترش؟؟؟تنه زد
جین-یواش برو جون جونگ کوک شاید بتونید با حرف رفعش کنید به هر حال فکر نکنم فکرت درست باشه
جونگ کوک-فکر نکنم هیونگ به هر حال بهتره بریم
ایونجی-بچه ها
دویید سمت جین و خودشو تو بغلش پرت کرد
جین-نونا من دیگه صاحب دارم
ایونجی -اوپس شرمنده جیمینی
همینکه اومد بپره بغل جیمین یونگی پرید بینشون
یونگی-این مال منه نونا تازه سندشم هست
هوسوک-چی؟ چی میگی یونگی
جیمین-چی؟؟هیچی اصلا داره دری وری میگه دیشب به جای شیر موز الکل خورد
یونگی-ما اصن دیشب شیرموز نخوردیم؟؟
جیمین محکم تو سرش کوبید و به خاطر خنگ بود دوست پسرش هیچ حرفی نزد
هوسوک-جیمین تو و مین یونگی....
جیمین-ببخشید هیونگ باید زودتر بهت میگفتم
اسمایل-یعنی پسرم ازدواج کرد؟؟چقدر پیر شدیم هوسوک انگار همین دیروز بود که از بوته کندیمش((اشاره دار به اینکه جیمینو وسط جنگل پیدا کردن و اینکه جیمین برخلاف بچه های دیگه از بوته دراومده))
الکی زد زیر گریه که یک دفعه با دیدن یه سایه بزرگ ساکت شد و یواش بالای سرشو نگاه کرد با دیدن جسم سیاه بالاسرش یکمی ترسید همین باعث شد گوشاش سیخ بمونن و مردمک چشمش بزرگو کوچیک بشن
اسمایل-یاامامزاده هوسوک این غولتشن کیه؟
دوسان-خفه شو هاپو
اسمایل-دوسان انقد گنده بودی؟ خو داداش از همون اول خودتو نشون میدادی الان سکته نکنیم به خدا نشناختم اون یکی داداشت کو همون که سفید بود شیر بود یا شیر پاکتی
دوسان بی توجه به حرفای اسمایل به سمت بقیه رفت
دوسان-خب کسایی که حوصله ماشینو ندارن بپرن بالا
اسمایل-مبلست؟
دوسان-چی مبلست؟
اسمایل-پشتت
دوسان چشم غره ای به گرگ رفت
جیمین- کافیه دیگه باز همو دیدید پاچه همو گرفتیدهوسوک-باید بریم مدرسه فعلا اونجا امن تره
جونگیون-دیگه خبری از اون یارو ها نیست؟
هوسوک نیشخندی زد
هوسوک-کدوم یارو ها اونایی که بهت زور میگفتن یا ...
جونگیون-هیوووووونگ چطور میتونی اینطور باهام رفتار کنی هوم؟
گونه های جونگیون رنگ گرفته بود و قلبش تندتر میزد
هوسوک-باشه باشه بریم
توقع لبخند هیونگشو داشت اما چیزی ندید غافل از چیزی که بهشون خیلی دور نبود
-رییس دارن حرکت میکنن سمت مدرسه
-...
-یعنی بازم شروع کنم به پخش کردن قرص؟
-...
-رییس مطمئنی که باید اونو بگیریم
-....
-ولی رییس اون ...
-...
-چشم
با عصبانیت گوشیشو قطع کرد
-ازت انتقام میگیرم پارک
......................................................................
شمام اصلا ووتو کامنت نزارید خب؟
بابا چقدساکت شدید
YOU ARE READING
Survivor
Fanfiction-مشکلی ندارم چیزی که الان مهمتره اینه که با این جادو چیکارکنیم -میشه باهاش جنگید -چطوری ؟ -بازمانده ژانر:فانتزی،اسمات کاپل:یونمین،ویکوک،نامجین وضعیت:کامل شده