با این حرف بدن همه مور مور شد
یونگی- این یعنی ما باید سخت تر کار کنیم
استاد مین-این کتابا تمام ترفندارو بهتون یاد میده از پیش پا افتاده ترینشون تا ممنوعه ها فقط حواستون باشه که این بیشتر تمرین کردن باعث خارج شدن هتاتون از کنترل نشه نخست وزیر شاگردم بود اون...
یک دفعه رنگ صورت استاد مین تغیر کرد
یونگی-بابابز...
جیمین-نه یونگی
نیروی سیاه-خب خب استاد مین عزیزم داشتی چی به این پسرا میگفتی هوم
یونگی-ولش کن
نیروی سیاه-اوه واقعا در ازاش بهم چی میدی؟
یونگی-ولش کن گفتم
نیروی سیاه-باید یه چیزی در ازای جون این پیرمرد ازت بگیرم
یونگی-هر چی بخوای بهت میدم
نیروی سیاه-خب مین یونگی خیلی فدا کاریت قابل تحسینه ولی شرمنده
جیمین-مشکل ما خانوادگیه بزار خانوادگی بمونه
نیروی سیاه-اوه واقعا پارک جیمین عزیزم
جیمین-هفته بعد همین موقع تو دفترت منتظرم باش عمو
نیروی سیاه-باشه بهش میگم
یک دفعه استاد مین روی زمین ول شد
جیمین-پدربزرگ
استاد مین-به هوسوک بگید که مدرسه رو تخلیه کنه فقط شماها اینجا بمونید به مدرسه نیاز دارید
جونگ کوک سریع دوییدو از کلاس بیرون رفت سریع در دفتر هوسوک رو باز کرد
جونگیون-چی شده کوک
جونگ کوک در حالی که نفس نفس میزد جواب برادر بزرگترشو داد
جونگ کوک-هیونگ اون..استاد مین....تخلیه...خفه
هوسوک-اروم باش ببینم چی میگی
جونگ کوک-نیروی سیاه اون اینجاعه
هوسوک-لعنتی برید
هر سه تاییشون شروع به دوییدن کردن و به کلاس رسیدن
جیمین-هیونگ
هوسوک و جونگیون سریع استاد مین رو بلند کردن
هوسوک-استادم شمام با بقیه دانش اموزا برید
استاد مین-اما...
جونگیون-هوسوک راست میگه استاد بهتره شمام برین همینکه ماها بمونیم کافیه
استاد مین یکمی فکر کردو سرشو تکون داد
استاد مین-سعی کنید تا فردا بعد از ظهر همه جارو تخلیه کنید پسرا
همه چشمی گفتن و بعد از گرفتن وسایلشون به اتاقاشون برگشتن
تهیونگ-جونگ کوک
جونگ کوک-بله؟
تهیونگ-میدونم احمقانس ولی بیا انجامش بدیم
جونگ کوک-دیوانه شدی باز
تهیونگ-من بهت قول دادم نمیخوام قولمو زیر پا بزارم و تو ذهنت بدقول بمونم
جونگ کوک-بعد از اینکه اونو شک...هعی منظورت از اینکه نمیخوای تو ذهنم یه ادم بدقول بمونی چیه؟
تهیونگ-هیچی عزیزم
جونگ کوک شونه ای بالا انداختو لباساشو تو کشو چید
که یک دفعه با قرار گرفتن لبای تهیونگ روی گردنش نفسو با صدا بلندی حبس کرد
جونگ کوک-ته
تهیونگ-دلم واست تنگ میشه
جونگ کوک-کجا میخوای بری
تهیونگ-اون دنیا
جونگ کوک-تههههه اه
با حس کردن زبون تهیونگ روی پوستش و جایی که جدیدا گاز گرفته بودچشمای لرزونشو بست
تهیونگ-دوستت دارم کوکی
جونگ کوک-منم
برگشت سمت تهیونگو لباشو رو لبای اون گذاشت اروم لب پایینی دوست پسرشو مکید و یه گاز کوچیک از گوشه لبش گرفت حلقه دستشو دور گردن ته محکم کرد
جونگ کوک-هیچوقت هیچی تو رو ازم جدا نمیکنه:)
تهیونگ با دستش لب جونگ کوک رو لمس کرد
تهیونگ-امیدوارم
حونگ کوک رو بلند کردو با خودش برد تو حموم بعد از دراوردن لباساشون اونو توی وان انداخت و شروع کرد به بوسیدن نقطه به نقطه گردنش
جونگ کوک-ته
تهیونگ-جانم؟
جونگ کوک-بدنت...فوقالعادست
تهیونگ-کجاشو دیدی یه جای دیگمم فوقالعادست
جونگ کوک با شنیدن حرف تهیونگ قرمز شدو اجازه داد تا تهیونگ بدنشو مارک کنه
YOU ARE READING
Survivor
Fanfiction-مشکلی ندارم چیزی که الان مهمتره اینه که با این جادو چیکارکنیم -میشه باهاش جنگید -چطوری ؟ -بازمانده ژانر:فانتزی،اسمات کاپل:یونمین،ویکوک،نامجین وضعیت:کامل شده