"میدونم که همه چیزو میدونی؟"یونگی نگاهشو از سقف گرفت و به پسر کوچیکتر داد، "چیو میدونم دقیقا؟"
تهیونگ چرخی به چشماش داد و درحالی که دستاشو توی هم قفل کرده بود به جلو خم شد و به چهر میز گوشه نگاه کرد، "خودتو به اون راه نزن...بیدار بودم؛ شنیدم که جیمین همه چیزو بهت گفته."
یونگی دوباره نگاهشو به سقف داد، "از دستش عصبانی نباش، من مجبورش کردم."
"عصبانی نیستم، ادمیم نیستم که بخوام گذشتمو مخفی کنم یا ازش خجالت بکشم، من یه برادر فوق العاده داشتم که با تمام وجودم دوستش داشتم و اونم با تمام وجودش دوستم داشت و بهم اهمیت میداد؛ این چیزی نیست که بخوام ازش خجالت بکشم و قایمش کنم."
یونگی به افکار پسر کوچیکتر لبخند زد، "طرز فکرت واسه کسی مثل من که دوست داره همه چیشو قایم کنه جالبه."
تهیونگ نگاه غمگینشو به میز هوسوک داد، "به هرحال دیدگاه هرکسی فرق داره ممکنه اکه همین اتفاق برای تو می افتاد دلت نمیخواست کسی بدونه، من نمیگم چون کسی ازم نمیپرسه حتی اون خرگوش خنگم ازم پرسید و بهش گفتم، البته جزئیات و حذف کردم."
یونگی با تعجب سمتش برگشت، "میدونست؟"
تهیونگ پوزخند زد، "نه به کاملی الان."
با فکر توله خرگوشی که تو بغلش مچاله شده بود تا گریه اشو خفه کنه لبخند غمگینی زد و به میز ابی رنگ اشاره کرد، "اون میز من بود."
بعد به میز سبز اشاره کرد، "اونم مال هیونگم بود."
یونگی نگاهشو روی میزا چرخوند و گفت، "چرا احساس میکنم میز نارنجی مال جیمینه؟"
تهیونگ بلند خندید، "چون مال اونه."
صدای خانم پارک توی کل ویلا پیچید و تهیونگ یه بار دیگه اون رو به خاطر چنین هنجرهی قدرتمندی تحسین کرد
"بهتره بریم تا خاله عصبی نشده."
یونگی سر تکون داد و پشت سر تهیونگ از اتاق زیر شیروونی بیرون اومدن تهیونگ پله ها رو جمع کرد و در رو بست و باهم به سمت طبقه ی پایین راه افتادن.
جیمین با دیدن تهیونگ و یونگی کنار هم بدون قصد کشت به وضوح جا خورد ولی ترجیح داد توجهشو به سفرهی رنگارنگ روبه روش بده.
با دیدن کیک شکلاتی که روی میز بود و طرح های قشنگ ابی رنگی روش خود نمایی میکرد ابرویی بالا انداخت و سمت مادرش برگشت، "مامان تو کی از این کارا یاد گرفتی؟"
خانم پارک شونه ای بالا انداخت و گفت، "کار جونگ کوکه."
همون لحظه جونگ کوک با سینی حاوی لازانیای خوش رنگ و لعابی وارد پذیرایی شد، با دستمال پارچه ای سینی رو نگه داشته بود و زبونشو به خاطر تمرکز روی تعادل سینی بین لباش گذاشته بود.
YOU ARE READING
Him & I [YOONMIN,VKOOK]
Fanfiction[Complete] "دنبالم نیا دال فیس ، تو پاکی و من از کثیف کردن چیز های پاک نهایت لذت رو میبرم." °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° "من کلا تو رو سه بار مست دیدم و هر سه بارش چیزی رو ازم دزدیدی اولین بار اولین بوسم و سومین بار باکرگیم." "دومین بار چی دزدیدم...