⛓part3⛓

2.4K 560 214
                                    

Panic room
●━━━━━◉━─────── ⇆ Au/Ra◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ ↻

"یونگی هیونگ؟"

چشمای پسر کوچیکتر با تعجب باز شد و یونگی نمیتونست منکر این باشه که چقدر تغییر کرده، چهرش از اون حالت بچگونه در اومده بود و حالت مردونه و جذابی گرفته و گااد اون خط فک خیلی توی چشم بود.
البته هنوزم شیرینی و کیوتی دوران نوجوونیش رو حفظ کرده بود.

جیمین گیتار رو زمین گذاشت و از جاش بلند شد و خیلی طول نکشید که یونگی پسر رو توی بغلش حس کرد، اولش متعجب شد که جیمین چقدر نرمال باهاش رفتار کرده، انگار که دوتا دوست قدیمی بودن و بعد چندیدن سال دوباره هم رو دیدن.

و تصمیم گرفت این افکار رو پس بزنه و فقط جسم گرمش رو سفت بغل بگیره و روی موهای بلوند پسر رو ببوسه.

بعد این که حسابی هم رو بغل کردن کنار هم لبه‌ی پرتگاه نشستن و بیصدا منظره‌ی شهر رو نگاه کردن.

"خیلی گذشته نه؟"

جیمین کوتاه خندید، "اره، هشت سال، دیگه تقریبا داره یادم میره اون موقع چه شکلی بودم."

"ولی من یادمه."

یونگی دست‌هاش رو دو طرف صورتش با فاصله نگه داشت و لپ هاش رو باد کرد و چشم‌هاش رو درشت کرد.

"یه پسر بچه‌ی فضول با لپای گنده و نرم و چشمای درشت بود."

جیمین با دیدن حالت یونگی زدی خنده زد و درحالی که دلش رو میگرفتبه عقب خم شد، "بهتر از تو بودم که، فاز بد بویای برداشته بودی با اون پیرسینگای گوشت و موهای رنگ شدت، همشم لباسای مشکی و دارک میپوشیدی."

یونگی هم مثل جیمین خندید، "چه دورانی بود."

حالا دیگه لبخند محوری روی لبای دوتاشون بود، یونگی سمت جیمین برگشت و به نیم رخ پرستیدنیش زل زد.

اون پسر واقعا خیلی تغییر کرده بود، خیلی بالغ شده بود و این قلب یونگی رو به تپش مینداخت، "خیلی راحت با برگشتنم کنار اومدی، فکر کنم ایده‌ی خوبی بود که اول خودمو به تو نشون بدم."

لبخند جیمین محو شد ول خم نکرد.

"دلم برات تنگ شده بود."

"منم."

"چرا رفتی؟" لحن جیمین یهو تلخ شد.

"نمیدونم باور میکنی یا نه ولی وقتی بیدار شدم دیدم داخل هواپیما به مقصد پاریسم."

جیمین با تعجب بهش نگاه کرد، دلیلی نداشت باور نکنه، یونگی دلیلی نداشت تا بهش دروغ بگه، "واو خب، این خیلی باید اعصاب خورد کن باشه."

"باور کن اعصاب خورد کن حتی نزدیک بهش هم نیست. شب تولدت، یادمه مست برگشتم خونه."

تکخند تلخی زد و ادامه داد، "تاحالا مادرم من رو مست ندیده بود. نمیدونم بهش چی گفتم هیچ وقتم بهم نگفت که چی گفتم ولی لابد اونقدری تاثیر گذار بوده که مجبور باشه منی که از مستی بیهوش بودم رو با هر طریقی سوار هواپیما کنه، حتی نمیدونم چه طور اجازه دادن یه فرد بیهوش رو سوار هواپیما کنه."

Him & I [YOONMIN,VKOOK]Onde histórias criam vida. Descubra agora