⛓part2⛓

2.1K 502 209
                                    

There's no way
●━━━━━◉━─────── ⇆ lauv   ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ ↻

جونگ کوک در رستوران و باز کرد و اجازه داد اول تهیونگ داخل بره و بعد با یه لحن شوخ گفت، "لیدیز فرست."

تهیونگم ابرویی بالا انداخت، "او جدی؟"
جونگ کوک با خنده سر تکون داد و تاییدش کرد، تهیونگ لبخند حرصی زد و دست جونگ کوک رو کشید و شونه به شونه‌اش شد و آروم گفت، "فقط برو خداتو شکر کن که یه پلیسم و نمیتونم تو مکان های عمومی باهات کاری کنم توله خرگوش."

جونگ کوکم از حرصی کردن تهیونگ راضی شونه‌ای بالا انداخت و سمت میزی که پشتش یه خانم حدودا 30 ساله نشسته بود رفت.
زن با دیدن جونگ کوک از جاش بلند شد، "سلام روز بخیر رزرو داشتید؟"

"بله، به اسم کیم تهیونگ."

زن نگاهی به صفحه‌ی کامپیوتر انداخت و لبخندی زد، "درسته میز شما طبقه‌ی بالاست به پیشخدمت اون طبقه بگید میزتون رو نشون میده."

به طبقه‌ی بالا که رفتن نیازی به پیشخدمت نشد چون جیمین رو دیدن.

پسر بزرگتر با کت شلوار نقره‌ای رنگش پشت میز نشسته بود و درحالی که با جدیت درحال برسی گوشیش بود از گیلاس شرابی که توی دستش بود مزه مزه میکرد.

تهیونگ آروم سمت جونگ کوک خم شد، "میگم این موچی ما کی وقت کرد از کیوت به هات تبدیل شه؟"

جونگ کوک با تعجب سمت تهیونگ برگشت و با حرص پس گردنی بهش زد، "عوض این که بپرسی چرا تنهاست داری میگی چرا هات شده؟"

"عه راست میگیا مین سو کو؟"

جونگ کوک چشماشو چرخوند، "فقط دارم خدارو شکر میکنم که تو دایره‌ی جنایی نیستی وگرنه با این درصد از تیزبینی و دقتت هیچ قاتلی پیدا نمیشد."

تهیونگ دستشو پشت کمر جونگ کوک گذاشت و رو به جلو هولش داد، "عوض مسخره کردن من راه بیوفت بریم پیشش."

وقتی به میز رسیدن و جیمین متوجهشون شد از جاش بلند شد و لبخند زد و تهیونگ متوجه این کرد که جیمین هرچه قدرم که بزرگ شده باشه بازم همون موچیه کیوت خودشه.

همدیگه رو بغل کردن و پشت میز نشستن، "خب طراح کوچولو بهت تبریک میگم."

"ممنون هیونگ." و لبخند خرگوشیشو و زد باعث شد جیمین بخواد سمتش خم شه و لپ های پسر رو بکشه.

راستش جیمین یکم بهشون حسودی کرد، جونگ کوک پارسال دانشگاهش تموم شده بود و الان کار پیدا کرده بود و تهیونگ دوسال بود که پلیس بود ولی اون هنوزم یه رزیدنت بود و حتی به عنوان یه دکتر هم شناخته نمیشد.

"جیمین مین سو کجاست؟"

تهیونگ گفت و باعث شد جیمین اخم کنه.
ارنجاش رو روی میز گذاشت و سرش رو توی دستش گرفت، "دیشب شیف بودم، صبحم قرار بود برم دنبالش تا باهم بریم خرید چون آخر هفته مهمونی بابام هست."

Him & I [YOONMIN,VKOOK]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang