⭐part9⭐

4K 839 98
                                    


تهیونگ ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و سریع پیاده شد و جونگ کوک هم پشت سرش پیاده شد و باهم سمت مغازه رفتن.

تهیونگ اگه کوچکترین شکی هم داشت با دیدن موتور یونگی که کنار دیوار پارک شده بود برطرف شد، در مغازه رو باز کرد و لبخندی رو به صاحب مغازه ی میانسالی که داشت گیتاری رو کوک میکرد زد.

"سلام اقا، ببخشید اینجا دوتا پسر با موهای نارنجی و نعنایی نیومدن؟ قد یکشیون کوتاه تر از اونیکیه."

"سلام، اینجا نه ولی پسر مونعناییه همیشه از کوچه ی بغلی میره دو روزه اون مو نارنجیه روهم با خودش میاره"
تهیونگ سری تکون داد و سعی کرد اخم نکنه، "ممنون از کمکتون."

از مغازه بیرون اومد و و سمت کوچه راه افتاد، جونگ کوک که حتی وارد مغازه هم نشده بود و نمیدونست چه خبره فقط بدون حرف دنبال پسر بزرگتر راه افتاد چون خیلی عصبانی به نظر میرسید و کی بود که دلش بخواد با یه کیم تهیونگ عصبی دربیوفته؟

کوچه ها انقدر پیچ در پیچ بود که نمیفهمیدن دارن کجا میرن، جونگ کوک تهیونگی که جلوتر میرفت رو دنبال میکرد چون فکر میکرد میدونه کجا میره."

ولی تهیونگ فقط با اعتماد به حس ششمش داشت کوچه ها رو پشت سر میزاشت.

با صدای پارس سگی که پشت سرشون شنیدن هر دو توی جاشون پریدن.

جونگ کوک از جاش تکون نخورد ولی تهیونگ برگشت تا به سگ بولداگ سیاهی که پشتشون داشت خرناس میکشید نگاه کرد.

نفس عمیقی از سر راحتی کشید برادرش یه مربی آموزش سگ ها بود و تهیونگ هم بعضی ترفند ها رو بلد بود.

اروم سمت سگ رفت و وقتی سگ سمتش نیم خیز شد بدون واکنشی به کارش ادامه داد.

صورتش کاملا عاری از حسی بود چوت اگه لبخند میزد سگ فکر میکرد که داره بهش دندون هاش رو نشون میده.

اروم جلوی سگ زانو زد و دستشو زیر گردنش گذاشت و کمی خاروند و بعد دست هاش رو به ترتیب پشت گوش هاش، شکمش و پوزش کشید و اجازه داد سگ دستش رو بو کنه و وقتی فهمید هیچ خطری نیست اروم شد.

لبخند کوچیکی زد و مطمعن شد که دندون هاش معلوم نشن.

بعد بلند شد و بازوی جونگ کوکی که پشت بهش وایساده بود و اصلا از جاش تکون نخورده بود رو گرفت و تکون داد، "هی تکون بخور." و دوباره از انتهای کوچه پیچید

وقتی وارد محیط بازی شد و یونگی رو دیدن که دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرده و داره سمت کلوپ روبه روشون میره به طور رسمی آمپر چسبوند و داد زد، "همونجایی که هستی وایسا مین یونگی."

و به سمتشون رفت و با گرفتن یقه ی یونگی اونو از جیمین جدا کرد، "توی عوضی فکر میکنی جیمین و داری کجا میبری؟"

Him & I [YOONMIN,VKOOK]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora