جین:
بالاخره کارم تموم شد!به جونگکوک نگاه میکنم که روی زیراندازش خوابش برده!
قضیه از این قراره که توی شرکت،جای خاصی برای بچه ها تعبیه نشده طبیعتا!در نتیجه با خودم از خونه زیرانداز آوردم و گوشه دفتر کارم پهن کردم براش،یه تعدادی اسباب بازی و بالش و پتوی کوچولوش و دفتر نقاشی و مداد رنگیهاشو هم آوردم تا سرگرم بشه..
در حالیکه از پشت میز بلند میشم و به سمت کوکی شیرینم میرم،به ساعت نگاه میکنم!کارم بیشتر از همیشه طول کشیده،با اینکه جونگکوک خیلی آروم بود و هیچ اذیتم نکرد ولی مجبور بودم همش چشمم بهش باشه که به خودش آسیب نزنه و همینم باعث میشد روی کارم تمرکز نداشته باشم و البته اینکه هر بار که نگاهش میکردم 5دقیقه ،محو لبخند دندون نمای خرگوشیش میشدم هم بی تاثیر نبود!
از یادآوری نقاشیش لبخند میزنم؛
سرمو از لپتاپ بالا میارم و جونگکوکو چک میکنم،
در حال نقاشیه،خیلی جدی لبهاشو رو هم فشار میده و تند تند نقاشیشو رنگ میکنه..
متوجه نگاهم میشه.._ببین چی کشیدم..
و بدو بدو میاد سمت من..
+بذار ببینم پسر هنرمندم،چی کشیده!
و برگه نقاشیشو از دستش میگیرم..
5تا آدم با رنگهای مختلف و کوتاه و بلند میبینم که دو تا آدم بلندتر و ضخیم تر سبز رنگ،بغلشون کردن یا یه همچین چیزی!
_قشنگه؟؟
+خیلی عزیزم..حالا به بابا توضیح میدی این خوشگلای خوش رنگ چین؟
_اینا منو هیونگهاییم..ببین..
و آدمکهای وسط نقاشیو نشون میده:
_و اینم بابا جونیه..ببین!عینکشم کشیدم و اینم تویی..ببین چه خوشگل کشیدمت بابا..با بهت به برگه نقاشی خیره میشم..بابا؟؟الان به ما گفت بابا؟؟ما رو توو نقاشیش کشیده؟؟؟
خدایا!!!!_خوشگل نشده؟؟
با بغض میگه!سریع سرمو بالا میارم و نگاهم به چشمای درشت اشکیش میفته!بغلش میکنم!
+انقد خوشگله که زبونم بند اومد بابایی!!تو چطوری انقد قشنگ اینارو کشیدی پسرکم؟؟
لبخند مغروری میزنه و دستای کوچولوشو نشونم میده:
_یه عالمه وقته دارم میکشمش..ببین دستم قرمز شده..
انگشت وسط دست راستش از فشاری که با مداد بهش وارد شده،کمی قرمز شده!دستشو میبوسم:
+قربون دستات بشم من آخه!چقد مدادو سفت فشار دادی!!
_بخاطر اینکه پررنگ بشه دیگه..
با لحن جدی و عاقل اندر سفیهی میگه!گونه شو میبوسم:
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...