جیمین در حالیکه سعی میکرد،رد رژلب و بزاق رو از روی گونه ش پاک کنه،سوالی به یونگی زل زد که با تعجب نگاهش بین خانومی که کنار نامجون ایستاده بود و قربون صدقه ی جونگکوک می رفت _که با چشم های گرد شده ش بدون اینکه پلک بزنه به زن عجیب خیره شده بود و ملتمسانه دستش رو به طرف نامجون دراز کرده بود تا بغل بگیرتش_ و خانومی که به تازگی جیمین رو رها کرده بود و هوسوک رو توو بغلش میچلوند،در نوسان بود..شوک بعدی زمانی به یونگی وارد شد،که خانوم جوون تر،جونگکوک رو به نامجون سپرد و به سمت یونگی اومد و دستهاش رو باز کرد!
جونگکوک یقه ی پیراهن مردونه نامجون رو توو مشت کوچیکش گرفت و سرش رو به شونه ی پدرش تکیه داد و درامایی که در جریان بود رو به تماشا نشست.
یونگی خواست جیغ بکشه و فرار کنه ولی نگاه خیره ی باباها و دونگسنگا باعث شد بیخیال این ری اکشن بچگونه شه و مثل یه فرد عاقل و بالغ به این شکنجه ترسناک تن بده،توو بغل زن کشیده شد و بینی ش از عطر شیرین و ملایمش پر شد..
زن کمرشو نوازش کرد و قربون صدقه ش رفت:
_چقد تو کیوتی آخههه..عمه فدات شه!!
وازش فاصله گرفت و لپش رو کشید و بدون اینکه به یونگی فرصت اعتراض بده،هوسوک تازه رها شده رو محکم بغل کرد!
یونگی قبل از اینکه بتونه دستشو روی گونه ی دردناکش بذاره،به سمت زن دوم کشیده شد:
+ای جانم خدا!نوه ی بزرگمو ببین!
محکم بغلش کرد و وقتی مطمئن شد هیچ استخون سالمی توو بدن یونگی نمونده رهاش کرد..
پسرک خواست نفس راحتی بکشه که با سوال گستاخانه تهیونگ نفس توو سینه ش گره خورد:
×اینا دیگه کین؟؟
نامجون سرفه ی مصلحتی کرد و درحالیکه نامحسوس به جین اشاره میزد تا جلوی اظهار نظرهای بعدی تهیونگ رو بگیره،به خانوم مسن اشاره کرد و توضیح داد:
*ایشون مادرم هستن،که میشن مادربزرگ شما..
به زن جوان اشاره کرد و ادامه داد:
*ایشون گیونگ مین هستن،خواهر کوچکتر من و عمه ی شما.
به دختر 7_8ساله ای که با لبخند گنده ای بهش چسبیده بود و با چشم های کنجکاوش پسرها رو برانداز می کرد اشاره کرد و لبخند زد:
*ایشونم مین آ عشق کوچولوی دایی!
تهیونگ سری کج کرد و به این فکر کرد که اگه تونست عشق کوچولوی دایی رو تنها گیر بیاره،
کدوم یک از فن هایی که بلده رو روش پیاده کنه!ولی یونگی معذب گوشه ی لبش رو گزید و سعی کرد وظیفه ش رو به عنوان پسر بزرگتر درست انجام بده،به نشونه ی احترام رو به مادر بزرگ و عمه جدیدشون تعظیم و خودش رو معرفی کرد:
VOUS LISEZ
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...