جین،بی حواس،در حالیکه فکرش به شدت درگیر بود،کتاب رو ورق زد و کلمه ی مهم دیگه ای پیدا کرد:
_بچه ها بنویسید "سینی"تهیونگ لبهاشو غنچه کرد، پیشونیش رو خاروند و پرسید:
+"ی" وسط داره؟
جین آهی کشید و جواب داد:
_آره..داره..
و از اونجایی که احتمالا یه ربعی طول می کشید تا دو قلوها بتونن کلمه رو بنویسن،نشون به اون نشون که طی نیم ساعت گذشته این تازه سومین کلمه بود،دوباره رفت توو فکر!
چند روزی بود که نامجون عجیب رفتار می کرد،
معمولا تماسهاشو جلوی جین جواب می داد ولی این چند روز،به محض زنگ خوردن گوشیش روش شیرجه می زد و برای جواب دادن،یا می رفت داخل اتاق و درو می بست یا می رفت داخل تراس!
شب ها دیرتر خونه میومد،و شدیدا حواس پرت شده بود،البته نامجون همیشه حواس پرت بود ولی این چند روز واقعا خیلی گیج می زد!این اواخر خیلی درگیر بچه ها شده بودن،
مسئولیتهاشون خیلی بیشتر شده بود و برای هم وقت کمتری داشتن..حتی اگه برای نامجون مشکل جدی ای هم پیش اومده بود،خیلی قابل پیش بینی بود که جین ازش خبر نداشته باشه..نگران بود..شاید نامجون به مشکل خورده بود؟
یا شاید......
سعی کرد این فکر احمقانه رو کنار بزنه امکان نداشت..نامجون گاهی اوقات بی مسئولیت و بی تفاوت و اغلب اوقات فراموش کار بود ولی آدم خیانت نبود،اونم حالا که با وجود این معجزه های کوچولو، زندگیشون پر از خوشبختی شده بود..سعی کرد آخرین رابطه شون رو به یاد بیاره،حدودا سه چهار هفته ی پیش بود و البته ناکام!چون دوقلوها به اتاقشون شبیخون زده بودن که جونگکوک از خواب پریده و گریه میکنه!و بعد از آروم کردن جونگکوک،کاملا حسشون پریده بود و بیخیال ادامه ی قضیه شده بودن!
با صدای جیغ جیمین،به سقف چسبید:
×تقلب نکنننننننن!
تهیونگ هم متقابلا با فریاد جواب داد:
+می خواستی دفترتو بپوشونی،من تقلب نکردم،
چشمم افتاد!جین میانجی گری کرد:
_بچه ها!بسه..تهیونگ!پاشو بیا بشین کنار من..
تهیونگ خواست مخالفت کنه ولی جین ناراحت به نظر می رسید و تهیونگ ترجیح داد اذیتش نکنه پس چشم غره ای به جیمین رفت و دفتر و جامدادیش رو برداشت و کنار جین جا گرفت..
_نوشتید؟
همزمان جواب دادن:
^بله..
_آبی
تهیونگ جیغ زد:
×آخ جون اینو بلدم..
جیمین نیشخند زد:
+چه عجب!
تهیونگ با حرص به جیمین حمله کرد و موهاشو کشید و باعث شد صدای جیغ جیمین به هوا بلند شه..
ČTEŠ
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfikce**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...