جین و نامجون همزمان فریاد زدند:
_تهیونگ با من!
+تهیونگ با من!
جین چشماشو چرخوند و غر زد:
_جونا!ما درمورد کلمه به کلمه صحبت هایی که قراره رد و بدل شه حرف زدیم؛دیگه مشکلت چیه؟
نامجون،دست به موهاش برد و سعی کرد از زیربار مسئولیت،در بره:
+اگه انقدر راحته؛چرا خودت انجامش نمیدی؟؟
_جون!صد بار این سوالو جواب دادم، چون یونگی با تو راحت تره!
نامجون قیافه گریونی به خودش گرفت و سرش رو روی میز گذاشت:
+اگه یه سوالی بپرسه که خارج از برنامه ست چی؟؟
جین،نوازش گرانه دستشو روی کمر همسرش حرکت و جواب داد:
_فقط بگو الان لازم نیست در موردش بدونه!
...........................................
بعد از اینکه باباجینی به درخواست دکتر،اتاق رو ترک کرده بود؛تهیونگ معذب روی صندلیش وول میخورد:
×تهیونگ شی!حالا می تونیم مرد و مردونه حرفامون رو بزنیم..هوم؟من یه چند تا سوال خصوصی دارم!
تهیونگ معذب توی صندلی جابجا شد و در عین حال سعی کرد رفتار جین رو تقلید کنه،پس سری تکون داد و با صدایی که عمدا کمی بم شده بود؛ جواب داد:
*البته!
×عالیه!سوال اولم در مورد پدرته..می تونی یکم در موردش برام بگی؟؟
تهیونگ چشماش رو ریز کرد و مرد جوان رو مشکوک برانداز کرد و با خودش فکر کرد:
حیف که باباجینی گفته جواب سوالاشو بدم وگرنه همین الان یه لگد میزدم توو ساق پاش و وقتی خم میشد از درد،یه مشت میزدم توو شکمش و بعد زنگ می زدم به بابا نامجون تا بیاد و حالشو بگیره؛
مردک هیز!با این حال نفسش رو فوت کرد و جواب داد:
*خیلی مهربونه و بابا جونی م رو هم خیلی دوست داره و به هیشکی غیر از اون نگاهم نمیکنه!
و در پایان جملات تحکم آمیزش،چشم غره ای هم نثار دکتر کرد!
دکتر در حالیکه سری به تفهیم تکون می داد در ادامه ی توضیحات جین داخل برگه،در مورد حساسیتش روی جیمین،اضافه کرد:
حساسیت شدید روی پدرش_سوکجین_و قوه ی تخیل قوی.
×متوجهم تهیونگ شی!بیا یکم راجع به مدرسه حرف بزنیم..نظرت چیه؟
تهیونگ،هوفی کشید و غر زد:
*حوصله سر بره!
دکتر،ابرویی بالا انداخت و پرسید:
×من یا مدرسه؟
تهیونگ نیشخند گستاخی زد و شونه بالا انداخت:
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...