جیمین،با عجله "هیونگ بیا بیا" گویان هوسوک رو دنبال خودش به اتاق خودشون کشوند و به محض ورود،تهیونگ با ضرب در رو بست و دست به سینه جلوی در ایستاد!
نگاه متعجب هوسوک بین دوقلوها می چرخید که جیمین به صندلی ای که وسط اتاق قرار داده بودند اشاره زد:
_بشین آقای کیم!
برادر بزرگتر درحالیکه میخندید روی صندلی نشست:
+آتیش سوزوندن جدیده؟؟
تهیونگ جدی جواب داد:
×خیر!
و به جیمین اشاره زد:
×افسر کیم!
جیمین سری تکون داد و رو به روی هوسوک ایستاد:
_اینجا فقط ما سوال می کنیم آقای کیم!
هوسوک با لبخند گشادی سر تکون داد:
+متوجهم افسر کیم!
جیمین،"خوبه"ای گفت و به تهیونگ اشاره زد که اوضاع سفیده و میتونه از در فاصله بگیره و جلو بیاد.
تهیونگ،کمی جلوتر اومد و پرسید:
×یونگی هیونگ...
با چشم غره جیمین حرفش رو اصلاح کرد:
×عاممم..منظورم کیم یونگیه!کیم یونگی کجا رفت؟
هوسوک،خندید:
+اوه پس قضیه اینه!نمیدونم..از خودش بپرسید!
تهیونگ،چشم هاش رو ریز کرد و تذکر داد:
×اینجا فقط ما دستور میدیم آقای کیم!
هوسوک دستهاش رو بلافاصله بالا برد:
+اوه!بله بله!متاسفم آقایون!
جیمین سر تکون داد:
_با اون دختره رفت نه؟همون خیلی خوشگله!
تهیونگ حرفش رو کامل کرد:
×جی سان وو؟
هوسوک با چهره ای که سعی میکرد جدی باشه شونه بالا انداخت:
+باور کنید نمیدونم راجع به چی صحبت میکنید!!
تهیونگ،به سمت هوسوک خم شد و جواب داد:
×داری دروغ میگییی کیم!!
هوسوک ابرویی بالا انداخت:
+جوابتونو میدم اگه جوابمو بدین!
جیمین و تهیونگ برای لحظه ای با تردید به هم نگاه کردند و در نهایت جیمین به حرف اومد:
_قبوله..بپرسید آقای کیم!
هوسوک،کمی به جلو خم شد و پرسید:
+چرا از خود کیم یونگی نمی پرسید آقایون؟
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...