قسمت نهم:خرابکاری

6.4K 1K 220
                                    

جین،محض احتیاط شیر اصلی گاز رو هم بست و رو به بچه ها تاکید کرد:

_دیگه سفارش نکنما..به هیچی دست نزنین..هیچی..
بشینین سر درس و مشقتون فقط..مراقب همدیگه باشین..مراقب جونگکوکم باشین..از خونه هم بیرون نرین..در رو هم روی هیشکی باز نکنین..نه غریبه نه آشنا..

+تلفنم جواب ندیم؟

هوسوک با تردید پرسید..

جین تکخندی زد و جواب داد:

_چرا..تلفنو میتونین جواب بدین..اگه اتفاقی هم افتاد شماره من و بابا نامجونو که حفظید،محض احتیاط شمارمونو نوشتم گذاشتم کنار تلفن..باشه؟

همه سر تکون دادن و نامجون که بالاخره سوئیچشو پیدا کرده بود،با بچه ها دست داد و تاکید کرد وقتی برگردن حتما تمام تکالیف رو چک میکنه..

قضیه از این قرار بود که یکی از اقوام دور نامجون،
فوت شده بود و لازم بود توی مراسمش شرکت کنن..
ولی دو تا مشکل وجود داشت،حضور پنج تا بچه ی کوچیک و شیطون توی مراسم سوگواری،هم روحیه بچه ها رو خراب میکرد و هم احتمال قوی یه تعداد زیادی آبروریزی اتفاق میفتاد که مسئول بیش از 70درصدشون هم دوقلوها میبودن..

البته یه مشکل دیگه هم بود، خانواده ی نامجون کلا دید خوبی نسبت به اونها، گرایششون و ازدواجشون نداشتن، بنابراین جین و جون،نمی خواستن بچه ها در معرض نگاهای عجیب یا تیکه پرونی های احتمالی فک و فامیل قرار بگیرن..

و همین دلایل منجر به این شد که 5تا پسر بچه، برای اولین بار،تنها،توو خونه بمونن و به محض بسته شدن در،یونگی و هوسوک به سطح جدیدی از توانایی تحمل کردن و مکنه ها به پیشرفته ترین لول آتیش سوزوندن دست پیدا کنن..

دوقلوها،اولین ری اکشنو نشون دادن که شامل شوت کردن دفتر مشق پشت مبل و دویدن سمت اتاقشون بود..و در عرض دو دقیقه تیشرت شلوارک فوتبالی به تن،و توپ زیر بغل وسط هال ایستاده بودن..

یونگی تذکر داد:

×توو خونه که نمیشه..اگه بزنین یه چیو بشکونین چی؟؟

دوقلوها از بازوی راست و چپش آویزون شدن:

+هیوووونگ!!!!خواهشششش..خواهشششش..
مراقبییییم..

و شروع کردن به تکون دادن دستهای یونگی!

یونگی که هر لحظه ممکن بود به کره تبدیل شه با این سرعت و شدتی که تکونش می دادن،توپو توو زمین هوسوک انداخت:

_هوسوک!تو یه چیزی بهشون بگوووو..

هوسوک در حالیکه کوله پشتیش رو وسط هال خالی میکرد تا فیلم جدیدی که از همکلاسیش قرض گرفته بود و از ترس جین، لابلای کتاباش جاساز کرده بود رو پیدا کنه،جواب داد:

^هیونگ..ضدحال نباش دیگههه..فقط همین یه روزه!

حمایت هوسوک،دوقلوها رو امیدوار کرد و شروع کردن با لحن کشدار خواهش کردن:

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now