جین،محض احتیاط شیر اصلی گاز رو هم بست و رو به بچه ها تاکید کرد:
_دیگه سفارش نکنما..به هیچی دست نزنین..هیچی..
بشینین سر درس و مشقتون فقط..مراقب همدیگه باشین..مراقب جونگکوکم باشین..از خونه هم بیرون نرین..در رو هم روی هیشکی باز نکنین..نه غریبه نه آشنا..+تلفنم جواب ندیم؟
هوسوک با تردید پرسید..
جین تکخندی زد و جواب داد:
_چرا..تلفنو میتونین جواب بدین..اگه اتفاقی هم افتاد شماره من و بابا نامجونو که حفظید،محض احتیاط شمارمونو نوشتم گذاشتم کنار تلفن..باشه؟
همه سر تکون دادن و نامجون که بالاخره سوئیچشو پیدا کرده بود،با بچه ها دست داد و تاکید کرد وقتی برگردن حتما تمام تکالیف رو چک میکنه..
قضیه از این قرار بود که یکی از اقوام دور نامجون،
فوت شده بود و لازم بود توی مراسمش شرکت کنن..
ولی دو تا مشکل وجود داشت،حضور پنج تا بچه ی کوچیک و شیطون توی مراسم سوگواری،هم روحیه بچه ها رو خراب میکرد و هم احتمال قوی یه تعداد زیادی آبروریزی اتفاق میفتاد که مسئول بیش از 70درصدشون هم دوقلوها میبودن..البته یه مشکل دیگه هم بود، خانواده ی نامجون کلا دید خوبی نسبت به اونها، گرایششون و ازدواجشون نداشتن، بنابراین جین و جون،نمی خواستن بچه ها در معرض نگاهای عجیب یا تیکه پرونی های احتمالی فک و فامیل قرار بگیرن..
و همین دلایل منجر به این شد که 5تا پسر بچه، برای اولین بار،تنها،توو خونه بمونن و به محض بسته شدن در،یونگی و هوسوک به سطح جدیدی از توانایی تحمل کردن و مکنه ها به پیشرفته ترین لول آتیش سوزوندن دست پیدا کنن..
دوقلوها،اولین ری اکشنو نشون دادن که شامل شوت کردن دفتر مشق پشت مبل و دویدن سمت اتاقشون بود..و در عرض دو دقیقه تیشرت شلوارک فوتبالی به تن،و توپ زیر بغل وسط هال ایستاده بودن..
یونگی تذکر داد:
×توو خونه که نمیشه..اگه بزنین یه چیو بشکونین چی؟؟
دوقلوها از بازوی راست و چپش آویزون شدن:
+هیوووونگ!!!!خواهشششش..خواهشششش..
مراقبییییم..و شروع کردن به تکون دادن دستهای یونگی!
یونگی که هر لحظه ممکن بود به کره تبدیل شه با این سرعت و شدتی که تکونش می دادن،توپو توو زمین هوسوک انداخت:
_هوسوک!تو یه چیزی بهشون بگوووو..
هوسوک در حالیکه کوله پشتیش رو وسط هال خالی میکرد تا فیلم جدیدی که از همکلاسیش قرض گرفته بود و از ترس جین، لابلای کتاباش جاساز کرده بود رو پیدا کنه،جواب داد:
^هیونگ..ضدحال نباش دیگههه..فقط همین یه روزه!
حمایت هوسوک،دوقلوها رو امیدوار کرد و شروع کردن با لحن کشدار خواهش کردن:
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...