یه دنیارم بگیرم آخرش باز
تو تنها افتخارِ زندگیمی....................................................
یونگی کتاب و جامدادی ش رو داخل کوله پشتی ش جا داد و منتظر موند تا سان وو هم وسایلش رو از روی میز مطالعه کتابخونه مدرسه به کوله پشتی بنفش و صورتی کیوتش منتقل کنه.
دختر زیپ کوله ش رو کشید و در حال بلند شدن پچ پچ کرد:
_بریم؟
پسر هم بلند شد و کوله پشتی مشکی ش رو روی شونه اش انداخت:
+بریم.
از کتابخونه که بیرون زدند،سان وو دست برد و بسته چیپس رو از کوله ش بیرون کشید و با خش خش زیاد تلاش کرد بازش کنه:
_بریم پارک؟
یونگ درحالیکه بسته چیپس باز نشده رو از دست سان وو میگرفت، گفت:
+بریم.
بسته ی باز شده ی چیپس رو دوباره به دست سان وو داد و پرسید:
+کی برمیگردین؟
دختر اولین تیکه ترد چیپس رو داخل دهنش برد و شونه بالا انداخت:
_نمیدونم!احتمالا دوشنبه بعداز ظهر برسیم سئول.
و بسته چیپس رو مقابل یونگی گرفت،پسر تیکه ای برداشت و دوباره پرسید:
+پس دوشنبه مدرسه نمیای!
سان وو با خالی دیدنِ نیمکت همیشگی شون،سمتش دوید و در همون حال بلندتر از حالت عادی برای اینکه صداش به گوش یونگ برسه جواب داد:
_آرهههه!هوراااا هیچی رو بیشتر از دوشنبه ای که قرار نیس برم مدرسه دوس ندارم.
و روی نیمکت نشست.
یونگی هم کنارش جا گرفت و به پشتی نیمکت تکیه زد.چندباری لبهاش رو باز و بسته کرد و درنهایت دل به دریا زد:
+دلم برات تنگ میشه!
سان وو لبخند پررنگی زد و جواب داد:
_منم همینطور!
یونگی "هوم"ی گفت و از گوشه چشم به سان وو که بیخیال مشغول چیپس خوردن بود نگاه کرد.
تصمیمش رو گرفته بود،باید میگفت؛اگه امروز هم در جواب سوال بابا جون میگفت:"بهش نگفتم هنوز"
احتمالا گوشش کنده بود!کوله پشتی ش رو روی پاش گذاشت و باکس مشکی ای رو که با روبان قرمزی تزئین شده بود و داخلش یک شاخه رزسرخ قرار داشت رو توی دست گرفت.
+سانی؟
توجه سان وو جلب شد،چشمهاش رو ریز کرد و مشکوک براندازش کرد:
_امروز مشکوک میزنی یون!چیزی میخوای بگی؟
یونگی نفس عمیقی کشید و سعی کرد جملاتی رو که با باباها تمرین کرده بود رو تکرار کنه:
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...