قسمت بیست و پنجم:نصایح برادرانه برای اولین روز

4.7K 879 197
                                    

جین،نفسش رو فوت کرد و دوباره پرسید:

_واقعا همه تون میخواید بیاید؟؟مدرسه ی خودتون دیر میشه!

تهیونگ،مشتی به دیوار کوبید و قاطع جواب داد:

+د آخه مگه شوخی داریم!وقتی میگم همه میایم همه میایم دیگهههه..اه!

نامجون،با خنده پشت یقه ش رو گرفت و کمی بالا کشید:

+برا همسر من قاطی بازی درنیارا مرد جوون!

تهیونگ،با نارضایتی چشمی چرخوند و غر زد:

_چشم!چشم!ولی همسر عزیزتون بابای خودمه هرچی بخوام بهش میگممم!

نامجون،این بار، گوش پسرک رو بدون اینکه فشار بده و به صورت نمادین بین انگشتاش گرفت:

+قبل از اینکه بابای تو باشه،همسر منه و من نمیذارم فسقل بچه هرچی دلش خواس بهش بگه که!عه!

جین،دخالت کرد و قائله رو ختم کرد:

_بسهه!باشه!همه با هم میریم و تهیونگ!در مورد مشت زدن به در و دیوار چه قولی دادی؟؟

+دیگه انجامش ندم!قولمو نشکستم که!محکم نزدم اصلاا!خیلی خیلی آروم!انگار که ناز کنم دیوارو مثلا!

یونگی بی توجه به بقیه،بلند جیمین و هوسوک رو مخاطب قرار داد:

_شب شد!کجایین شما پس؟؟

چندثانیه بعد،هوسوک و جیمین از اتاق بیرون زدن و یونگی جونگکوک رو که توو کاپشن رنگی رنگیش پیچیده شده بود و با بانی حرف میزد رو بغل کرد و همگی از خونه بیرون زدند تا جونگکوک رو برسونن مهدکودک!اولین روز مهدکودک..

ماشین که داخل خیابون مهدکودک پیچید،هوسوک شروع به نصیحت کردن کرد:

×کوکی!کلی دوست خوب پیدا کن امروز!اینطوری خیلی بهت خوش میگذره.

جونگکوک با ذوق دستهاش رو به هم کوبید و تکرار کرد:

^^دوس!

جیمین،حرفش رو تایید کرد و ادامه داد:

*هیونگ راست میگه!موهای بچه ها رو نکش و سرشون الکی جیغ نزن!اونوقت همه باهات دوست میشن!

تهیونگ چشم غره ای نثارش کرد ،کنارش زد و حرفش رو رد کرد:

^هیچم اینطوری نیس!فقط باید حواست باشه کسی موهات رو نکشه و اگه همچین غلطی کرد چیکارش میکنی؟؟

جونگکوک خرگوشی خندید و دستهای کوچیکش رو مشت کرد:

^^مشت ته ته هیونگی!!

تهیونگ لبخند پرافتخاری زد و پرسید:

**به کجاش؟

و کوک شکمش رو نشون داد:

^^شمک!شمکش!محکمه محکم!

جیمین با عصبانیت مکالمه شون رو قطع کرد ، چشم غره ای به قلش رفت و بوسه ای روی موهای کوک که روی پاهای یونگی نشسته بود نشوند:

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now