جین،نفسش رو فوت کرد و دوباره پرسید:
_واقعا همه تون میخواید بیاید؟؟مدرسه ی خودتون دیر میشه!
تهیونگ،مشتی به دیوار کوبید و قاطع جواب داد:
+د آخه مگه شوخی داریم!وقتی میگم همه میایم همه میایم دیگهههه..اه!
نامجون،با خنده پشت یقه ش رو گرفت و کمی بالا کشید:
+برا همسر من قاطی بازی درنیارا مرد جوون!
تهیونگ،با نارضایتی چشمی چرخوند و غر زد:
_چشم!چشم!ولی همسر عزیزتون بابای خودمه هرچی بخوام بهش میگممم!
نامجون،این بار، گوش پسرک رو بدون اینکه فشار بده و به صورت نمادین بین انگشتاش گرفت:
+قبل از اینکه بابای تو باشه،همسر منه و من نمیذارم فسقل بچه هرچی دلش خواس بهش بگه که!عه!
جین،دخالت کرد و قائله رو ختم کرد:
_بسهه!باشه!همه با هم میریم و تهیونگ!در مورد مشت زدن به در و دیوار چه قولی دادی؟؟
+دیگه انجامش ندم!قولمو نشکستم که!محکم نزدم اصلاا!خیلی خیلی آروم!انگار که ناز کنم دیوارو مثلا!
یونگی بی توجه به بقیه،بلند جیمین و هوسوک رو مخاطب قرار داد:
_شب شد!کجایین شما پس؟؟
چندثانیه بعد،هوسوک و جیمین از اتاق بیرون زدن و یونگی جونگکوک رو که توو کاپشن رنگی رنگیش پیچیده شده بود و با بانی حرف میزد رو بغل کرد و همگی از خونه بیرون زدند تا جونگکوک رو برسونن مهدکودک!اولین روز مهدکودک..
ماشین که داخل خیابون مهدکودک پیچید،هوسوک شروع به نصیحت کردن کرد:
×کوکی!کلی دوست خوب پیدا کن امروز!اینطوری خیلی بهت خوش میگذره.
جونگکوک با ذوق دستهاش رو به هم کوبید و تکرار کرد:
^^دوس!
جیمین،حرفش رو تایید کرد و ادامه داد:
*هیونگ راست میگه!موهای بچه ها رو نکش و سرشون الکی جیغ نزن!اونوقت همه باهات دوست میشن!
تهیونگ چشم غره ای نثارش کرد ،کنارش زد و حرفش رو رد کرد:
^هیچم اینطوری نیس!فقط باید حواست باشه کسی موهات رو نکشه و اگه همچین غلطی کرد چیکارش میکنی؟؟
جونگکوک خرگوشی خندید و دستهای کوچیکش رو مشت کرد:
^^مشت ته ته هیونگی!!
تهیونگ لبخند پرافتخاری زد و پرسید:
**به کجاش؟
و کوک شکمش رو نشون داد:
^^شمک!شمکش!محکمه محکم!
جیمین با عصبانیت مکالمه شون رو قطع کرد ، چشم غره ای به قلش رفت و بوسه ای روی موهای کوک که روی پاهای یونگی نشسته بود نشوند:
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...