یونگی بعد از اینکه از پاک شدن تمام لکه های ناشی از اثر انگشت های جونگکوک از صفحه ال سی دی مطمئن شد،روی پاشنه پا چرخید و با نگاهش دنبال پسرک گشت.
جونگکوک سمت دیگر سالن نشسته بود و به دستور باباجین ماشین های اسباب بازیش رو با جدیت گرد گیری میکرد.(یه موقع فکر نکنید بچه رو گذاشتن سر کار و بهش کار الکی سپردند ها!😆)که مخاطب یونگی قرار گرفت:
_جونگکوکی!
و وقتی توجه برادرکوچکترش جلب شد،ادامه داد:
_نبینم به شیشه تلویزیون دست بزنیا!
دستمالش رو بالا گرفت و تکون داد:
_تازه تمیزش کردم!هوم؟
جونگکوک هم به تبعیت دستمالش رو بالا گرفت و تکون داد:
+دستم بنده یونی هیونگ!شطوری دست بزنم اصلا؟
یونگی سر تکون داد ، "آفرین"ی گفت و رفت سراغ تمیز کردن آینه.
که هوسوک درحالیکه جاروبرقی رو خاموش میکرد صداش زد:
×آیینه رو تمیز کردم من!برو کمک بابا نامجون.
یونگی"اوکی"ای گفت و به کمک نامجون رفت که مشغول دستمال کشیدن سرامیک های کف پذیرایی بود.
دوقلوها گوشه آشپزخونه جلوی در باز کابینت نشسته بودند و درحال گردگیری ظروفی بودند که قرار بود سرمیز شام استفاده بشه که صدای آخ بلند جین توجه همه رو جلب کرد.
محل خونریزی رو با دست دیگه ش فشرد و به سرعت خودش رو به سینک رسوند و انگشت زخمی ش رو زیر آب سرد گرفت.
به ثانیه نرسیده همه اعضای خونه دورش حلقه زده بودند،نامجون درحالیکه زخم دست همسرش رو بررسی میکرد بدون مخاطب قرار دادن شخص خاصی گفت:
*دو تا چسب زخم بیار
پسرا پنج نفری به سمت کابینتی که محل نگهداری جعبه کمک های اولیه بود دویدند و باعث خنده جین شدند.یونگی که از خنده جین خیالش راحت شده بود که حلش خوبه با لبخند جونگکوک رو بغل کرد و گونه ش رو بوسید:
_تو کجا آخه وروجک؟
جونگکوک دست و پا زد و به کابینت اشاره کرد:
+چبس چبس..(چسب چسب)
_تو که زورت ب جعبه نمیرسه و نمیتونی بلندش کنی!صبر کن هیونگا چسب میارن..
هوسوک جعبه کمک های اولیه رو بیرون اورد و جیمین با عجله درش رو باز کرد و بسته ده تایی چسب رو چنگ زد و دوید،بقیه هم به دنبالش به سمت دیگر آشپزخونه و باباها برگشتن.
نامجون با دقت روی زخم سطحی جین رو چسب میزد که جونگکوک با نگرانی دستور داد:
+بوسش کن بابایی..بوسش کن زود خوب شه..
ESTÁS LEYENDO
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfic**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...