🎬Black Eyed.1🎬

7.8K 730 163
                                    

چشهاشو بست و همراه با نت های موسیقی روی لبه ی میز ضرب گرفتㅡ حالا حواسش به هیچ کدوم از اون نگاه هایی که بهش خیره بودن نبود.

What would I do without
your smart mouth?
من بدون شیرین
زبونی هات چیکار کنم.
Drawing me in, and
you kicking me out
منو غرق میکنی و
دوباره نجاتم میدی.
You've got my head
spinning,no kidding,
I can't pin you down
سرم داره گیج میره،
شوخی نمیکنم،نمیتونم
بیخیالت شم

What's going on in
that beautiful mind
تو ذهن زیبات چی میگذره
And I'm so dizzy,
don't know what
hit me, but I'll be alright
خیلی سرگردونم،  نمیدونم
چی بهم آسیب میزنه ولی خوبم
My head's under water
سرم زیر آبه
But I'm breathing fine
ولی راحت نفس میکشم
You're crazy and
I'm out of my mind
تو دیوانه ای و من
عقلمو از دست دادم
'Cause all of me
چون کل وجود من
Loves all of yo
عاشق تمام توئه

Love your curves
and all your edges
عاشق پستی ها و بلندی هات

All your perfect imperfections
یا همه نقص های بی نقصت
Give your all to me
همه ی وجودت رو به من بده
I give my all to-
من همه ی-

به اوج آهنگ نزدیک میشد که صدای داد بلندی ریتم بهم خورد و مجبور شد همون جا کاتش کنه. "پارک چانیول"

خیلی طول نکشید تا علاوه بر چانیول، نظر بقیه هم سمت کسی برگشت که از حالت و وضع نفس زدنش معلوم بود با دو خودشو به اتاق استراحت کارمند های بخش بایگانی رسوندهㅡ اون روز هم یه روزی عادی میشد اگه یو - یکی از کارمندای بخش اداری- چانیول رو مخاطب قرار نمیداد.

"رئیس میخواد ببینتت" کمی مکث کرد تا نفسی تازه کنه و ادامه داد. "همین الان!" همین دو جمله کوتاه کافی بود تا علاوه بر چانیول، بقیه افرادی که تو اتاقک کوچیک پشت میز هاشون جا گرفته بودن هم تعجب کننㅡ "یعنی چیکارش داره" چانیول زمزمه یکی از همکارهاشو شنید. "نمیدونم شاید میخوان ترفیع بدن بهش" و همین طور صدای یکی دیگه شونوㅡ

هیچ وقت انکار نمیکرد که فقط با شنیدن اون جمله به وجد میاد. این که بالاخره بتونه از اون دفتر تنگ و تاریک بیرون بیاد و حداقلش به مقام یکی کارمند های بخش اطلاعات برسه، واقعاً فوق العاده بودㅡ هرچند با وجود سابقه ی سیاهی که توی پرونده کاریش دیده میشد، بهتر بود این آرزو رو هم مابین رویا های دست نیافتنیش جا بدهㅡ سابقه تجاوز و کودک آزاری!

چند دقیقه بعد.

در زد و وقتی صدای رئیس شو از پشت در شنید، دستگیره رو چرخوند. قبل از این که وارد اتاق شه، سرشو از شکاف در داخل آورد. "قربان با من کاری داشتین؟" به قدری مضطرب و هیجان زده بود که حتی متوجه نگاه متمرکز اون مرد سن بالا روی پرونده سبز رنگی که مابین دستهاش نگه داشته بود نشد و بی معطلی پرسید.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Where stories live. Discover now