🎬Black Eyed.29🎬

1.5K 312 97
                                    

چانیول نگاه بهت زده شو از بکهیون گرفت و به مردی که سعی میکرد بلند شه و سمتشون بیاد داد. با خشونت یقه شو از لای انگشتهای بکهیون بیرون کشید و خواست عقب بره که با قرار گرفتن دست محکم بکهیون روی شونه ش سر جاش بی حرکت موند. "لعنتی، از کسایی که دربرابرم مقاومت میکنن اصلاً خوشم نمیاد" زمزمه شو دم گوشش شنید و با فشرده شدن جسم سفتی به سطحِ شکمش سرش رو با تردید پایین آورد و وقتی لوله ی هفت تیرِ بکهیونو روی پارچه ی پلیورش دید خون تو رگ هاش منجمد شد.

متوجه اشاره سر بکهیون به مردی که پشت سرشون ایستاده بود شد و در کمال ناباوری دور شدنش رو حس کرد. با بیشتر شدن فشار هفت تیر روی شکمش به سمت کاناپه کناریش هدایت شد و بکهیون مجبورش کرد همون جا بشینه. نگاه خمارش به سمت چانیول برگشت. "تو چقدر برام آشنایی. نظرت چیه امشبو باهم باشیم، هوممم؟ من به بچه قشنگا خوب سرویس میدم" فک چانیول از شنیدن حرفایی که میزد قفل شد. فقط چند ثانیه باهاش چشم تو چشم موند.

"بکهیون، نکن" تنها جمله ای بود که تو اون شرایط قادر به گفتنش بود. فشار لوله ی هفت تیر که ماشه ش هنوز زیر انگشت بکهیون بود حالش رو بدتر میکرد.

بکهیون بدون توجه به حرفی که چانیول زده بود سمت خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد. "راستش، خیلی وقت بود دلم میخواست بدونم خوابیدن با یه مرده چه حسی داره. بنظرت جالب نیست؟ مرده ها خیلی مطیع ترن و حتی مقاومت هم نمیکنن" تن چانیول از وحشت حرفهایی که میشنید به لرزه افتاد. لبهاش به زور از هم فاصله گرفتن. آرزو میکرد هیچ وقت برای بردن بکهیون پاشو تو اون سالن نمیذاشت. خواست دوباره دهن باز کنه که با کنار رفتن وزن بکهیون از روی بدنش قبل از این که تلاشی برای درک اتفاقای اطرافش بکنه، صدای ناله ی دردناکِ بکهیونو شنید.

کریس بکهیون بین بازوهاش کشید و مچ باریکشو به قدری بین مشت قویش فشار داد که انگشتهاش سر شدن و هفت تیر از دستش افتاد. ناله بلندی کرد و خواست دستشو عقب بکشه که کریس تو یه حرکت برش گردوند با سیلی محکمی که زیر گوشش خوابوند، آرومش کرد.

ضربه ش به قدری محکم بود که بکهیون نتونه تعادل شو حفظ کنه و با سکندری کنار مبل های چرمی و زرشکی دور میز، زمین بیافته. دست بکهیون با حالت دردآوری سمت چونش رفت و کمی فکشو چپ و راست کرد. کریس بلافاصله سمتش خم شد و با گرفتن یقه ش بالا کشیدش. ضربه دستش نه تنها پوست صورتشو کاملاً قرمز کرده بود حتی میتونست سرخی خونو از گوشه لبش تشخیص بده. هنوزم نگاه سرمست و نیشخند بکهیون رو جلوی چشماش میدید. برگشت و یه بطری ودکا از روی میز برداشت. سرشو به لبه میز کوبید و وقتی شکست، باقی مونده مایعی که توش غوطه ور بود رو از بالا رو سر پسر کوتاه تر خالی کرد.

سرمای مایعی که تنش رو خیس کرد باعث شد از شدت شوک و لرز، چند ثانیه بی حرکت خشک شه. فکش منقبض شد و چشمای خمارش از حالت قبلی بیرون اومدن و قفل شدن.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Onde histórias criam vida. Descubra agora