🎬Black Eyed.38🎬

1.7K 353 132
                                    

دستمالو به صورت دَوَرانی روی میزها میکشید و مطمئن میشد هرچی لکه و آلودگی روشون هست کاملا پاک شه. دستمالو داخل جیبش گذاشت و سینیِ پر از ظرف های خالی رو به آشپزخونه پشت کافه برگردوند. آقای چویی صبح زود بابت مشکلی که برای دخترش پیش اومده بود از کافه رفته بود و اداره شو به چانیول و یکی دیگه سپرده بود و قول داده بود به حقوق شون اضافه کنه.

سفارش هارو به دست دختر جوونی که هر از گاهی تو کافه پیداش میشد و از قضا حالا مشغول حاضر کردن سفارش ها بود رسوند و مشغول شستن ظرف ها شد. "سئونگهو من میرم از یخچال یکم کارامل بیارم بیا پشت صندوق وایسا" دختر همون طور که سمت در پشتی میرفت گفت و چانیول با چرخوندن اهرم، شیر آب رو بست و با خشک کردن دستهاش پشت کانتر قرار گرفت.

منتظر مشتری هایی که امکان داشت از در چوبی کافه داخل بیان چند دقیقه طولانی همون جا ایستاد و بالاخره پسر جوونی رو دید که از در مغازه داخل اومد. پسر همونطور که کلاه کاسکت شو تو دست گرفته بود موهای لخت و مشکیشو بالا داد و سمت کانتر اومد. "عصر بخیر. یه قهوه لاته لطفاً" پسر همون طو که بازوشو به کانتر تکیه میداد سفارش داد و همون جا ایستاد. چانیول برگشت سمت دستگاه قهوه و یه لیوان براش پر کرد. وقتی برمیگشت نظرش سمت آرم روی لباسش جلب شد. لیوان قهوه رو روی کانتر گذاشت.

"میبخشید میپرسم..." پسر برگشت و همون طور که دست شو سمت لیوانش دراز میکرد منتظر موند چانیول حرف شو بزنه. "رستورانی که توش کار میکنی نیروی کار لازم نداره؟" با وجود کلاه کاسکت ش و آرم لباسش که تصویر یه سوسیس خوشحال بود فهمیدن این که پیک موتوری یه رستورانه اصلاً سخت نبود. پسر نگاه اجمالی ای به دور و بر کافه انداخت.

"واسه خودت میخوای؟ " چانیول سری تکون داد و پسر بیخیال پرسیدن شد که چرا با وجودی که یه کار داره هم چنان دنبال کار میگرده. از تو جیبش یه کارت در آورد و روی میز گذاشت. "من یه پیک موتوری سادم. ولی فکر کنم نیروی کار جدید بخوان. اگه استفاده از موتور بلد باشی خودشون یکی بهت میدن" چانیول کارتو از رو میز برداشت و نگاهی بهش انداخت. "ممنون"

"قابلی نداشت. ممنون بابت قهوه" پسر در جوابش گفت و بعد از حساب پول قهوه ش از مغازه بیرون رفت. چانیول کارتو داخل جیبش گذاشت و مشغول کارش شد. اگه می خواست اون پولو هرچه زودتر جور کنه حداقل باید همزمان سه جا کار میکرد.

༺══════════════༻

مشغول جمع کردن لپ تاپ چانیول داخل کیفش بود که صدای زنگ در رو شنید و اخم کردㅡ بازم کلیدشو یادش رفته بود یا چی؟ نگاهی به ساعت بالا سرش انداخت. ۸ شب بود پس مطمئناً خودش بود.

از رو کاناپه بلند شد و سمت در رفت. پشتش قرار گرفت و قبل از این که حتی زحمت نگاه کردن به چشمی رو بکشه دستگیره رو چرخوند و درو باز کرد. با دیدن کریس تو کادر در همون لحظه از کاری که کرده بود پشیمون شد. کریس نگاه کاملی به سرتا پای بکهیون انداخت و با قیافه و لحنی که به نظر میرسید داره با یه خدمتکار یا برده حرف میزنه پرسید. "چان خونه ست؟" صدای کریس بکهیونو از افکار سرزنش وارانه ش بیرون کشید. دستشو رو لبه ی در محکم تر کرد. "نه"

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Where stories live. Discover now